نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ليلي و مجنون نظامي
بيند همه روز خار بر خار
زينگونه فتاده کار
در
کار
بگريست به هاي هاي و فرياد
کرد از پدرت به نوحه
در
ياد
وز بي کسي تو
در
چنين درد
مي گفت و بران دريغ مي خورد
ديروز بدان نشان که فرمود
رفتم به
در
وثاق او زود
افتاد چنانکه اوفتد مست
او رفته ز دست و نامه
در
دست
اي خون تو داده کوه را رنگ
ساکن شده چون عقيق
در
سنگ
اي از تو فتاده
در
جهان شور
گوري دو سه کرده مونس گور
چون بخت تو
در
فراقم از تو
جفت توام ارچه طاقم از تو
گنج گهرم که
در
به مهر است
چون غنچه باغ سر به مهر است
خضرا دمني ز خضر دامن
در
ساز چو آب خضر با من
از رنج دل تو هستم آگاه
هم چاره شکيب شد
در
اين راه
روزي دو
در
اين رحيل خانه
مي بايد ساخت با زمانه
وآن غنچه که
در
خسک نهفته است
پيغام ده گل شکفته است
از بي پدري مسوز چون برق
چون ابر مشو به گريه
در
غرق
ليلي چون به نامه
در
نظر کرد
اشگش بدويد و نامه تر کرد
من غاشيه تو بسته بر دوش
تو حلقه کي نهاده
در
گوش
اي مرهم صد هزار سينه
درد من و مي
در
آبگينه
اي تاج ولي نه بر سر من
تاراج تو ليک
در
بر من
لطفست به جاي خاک
در
خورد
کز لطف گل آيد از جفا گرد
در
پاي توام به سر فشاني
همسر مکنم به سر گراني
من
در
ره بندگي کشم بار
تو پايه خواجگي نگه دار
هستم چو غلام حلقه
در
گوش
مي دار به بندگيم و مفروش
در
دل ستدن نداديم داد
گر جان ببري کي آريم ياد
سوسن از سر زبان درازي
شد
در
سر تيغ و تيغ بازي
آنچه از تو مرا
در
اين مقامست
بنماي مرا که تا کدامست
آسوده کسي که
در
تو بيند
نه آنکه بروز من نشيند
ديريست که تا جهان چنين است
محتاج تو گنج
در
زمين است
صراف سخن به لفظ چون زر
در
رشته چنين کشيد گوهر
آن بر همه ريش مرهم او
بودي همه ساله
در
غم او
خال تو ولي ز روي تو فرد
روي تو به خال نيست
در
خورد
کاين جامه حلاليست
در
پوش
با من به حلال زادگي کوش
آورد سبک طعام
در
پيش
حلوا و کليچه از عدد بيش
پرسيد ز خاصگان خود شاه
کاين شخص چه مي کند
در
اينراه
در
پاي رضاي زاهد افتاد
مي کرد دعا و بوسه مي داد
گر زانکه مرا به عقل ره نيست
داني که مرا
در
اين گنه نيست
تو
در
پي آنکه مرغ جانم
از قالب اين قفس رهانم
در
خانه من ز ساز رفته
باز آمده گير و باز رفته
بگذار مرا تو
در
چنين درد
من درد زدم تو باز پس گرد
کردش به وداع و شد
در
آن دشت
مادر بگرست و باز پس گشت
همچون پدرش جهان بسر برد
او نيز
در
آرزوي او مرد
تا
در
گره فلک بود پاي
هرجا که روي گره بود جاي
رخت از بنگاه اين سرا برد
در
آرزوي تو چون پدر مرد
بر تربت هر دو زار ناليد
در
مشهد هر دو روي ماليد
سجاده برون فکند از آن دير
زيرا که نديد
در
شرش خير
زين عمر چو برق پاي
در
راه
مي کرد چو ابر دست کوتاه
هر ذره که
در
مسام ارضي است
او را بر خويش طول و عرضي است
ليکن بر کوه قاف پيکر
همچون الف است هيچ
در
بر
بنگر تو چه برگ يا چه شاخي
در
مزرعه اي بدين فراخي
پنداشته اي ترا قبوليست
يا
در
جهت تو عرض و طوليست
اين پهن و درازيت بهم هست
در
قالب اين قواره پست
صفحه قبل
1
...
2564
2565
2566
2567
2568
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن