167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • تا درو گوهر ز آب چشم عشاقت بيافت
    شاهدان خلد را نگرفت در زيور بهشت
  • گر برحمت ننگري جنت بود همچون جحيم
    ور قدم در وي نهي دوزخ شود يکسر بهشت
  • گر کند در کوي تو عاشق بجنت التفات
    هست بر عاشق غرامت هست منت بر بهشت
  • محيط لطف چو دريا مدام در موج است
    ميان دايره روي تو ز نقطه خال
  • ز خرقها بدر آيند چون کند تأثير
    شراب عشق تو در صوفيان صاحب حال
  • بوصف آن دهن و لب کجا بود قدرت
    مرا که لکنت عجزست در زبان مقال
  • بيا که در شب هجران تو بسي ديديم
    «جزاي آنکه نگفتيم شکر روز وصال »
  • در درون خراب من بنگر
    لمن الملک بشنو از غم خويش
  • کاي تو در کار ديگران همه چشم
    نيک بنگر بکار درهم خويش
  • اي گل روي تو برده رونق گلزارها
    در دل غنچه بسي حسن ترا اسرارها
  • حسن شهر آشوب (تو) چون بر ولايت دست يافت
    سروران ملک را در پا رود دستارها
  • گر بهار وصل خواهي سيف فرغاني برو
    همچو بلبل در خزان دم درکش از گفتارها
  • دلبرا بي من مرو گر گويدت پور حسن
    خيز تا طوفي کنيم اي دوست در گلزارها
  • عشق آمده بود بر در دل
    عقل از پي دفع لشکر آورد
  • در بحر تو غم غرقه گشتم
    بنگر صدفم چه گوهر آورد
  • بيهوش شدم چو از در تو
    «باد آمد و بوي عنبر آورد»
  • ز ديگران سخني بر زبان رود هر وقت
    ولي مدام چو انديشه در ضمير تويي
  • زمين بدور تو چون آسمان شد و در وي
    مه تمام بدان روي مستدير تويي
  • سمن بران همه چوگان خويش بشکستند
    کنون که شاه رخت گوي در ميان انداخت
  • عقاب عشق توام صيد کرد و در اول
    چو گوشت خورد و بآخر چو استخوان انداخت
  • مرا يقين شده بود آنکه من بتو برسم
    کرشمهاي توام باز در گمان انداخت
  • چو خواستم که کنم نسبتش بلعل و عقيق
    لب تو ناطقه را سنگ در دهان انداخت
  • بآب شعر رهي غسل دل کند درويش
    که آتش طلبش در ميان جان انداخت
  • ترا چو ديد بسي گفت سيف فرغاني
    «چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت »
  • آنکس که بهر نام تو از جان زيان نکرد
    عنقاي عشق در دل او آشيان نکرد