167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • در غم عشق گريزان دل خود را کآن هست
    ظل طوبي و هواي دگران سايه بيد
  • انتظاري برود، ليک نيايد هرگز
    کس از آن مايده محروم و از آن در نوميد
  • اگر ز پرده برونست سيف فرغاني
    چو آستانه بجز وي مقيم در کس نيست
  • چه دلبري که رخ تست در گلستان ماه
    چو آفتاب بروي تو دارد ايمان ماه
  • بآفتاب که روز آورد نظر نبود
    مرا که هست ز روي تو در شبستان ماه
  • بروز بر در من آفتاب کديه کند
    اگر شبي بسر روزنم رسد آن ماه
  • دل مرده کند زنده احاديث تو، پندارم
    لب تو در نفس دارد دم احياي عيسي را
  • بنزد سيف فرغاني چه باشد؟ ظلمت آبادي،
    اگر (در) روضه ننمايي بما نور تجلي را
  • بي معني عشق تو جان در بدن خاکي
    چون صورت رنگينست آرايش ديواري
  • اندر ره عشق تو گامي زدم و چون خود
    در هر قدمي ديدم سرگشته طلب کاري
  • تنها نه منم مرغي در دام تو افتاده
    از هر قفسي بشنو آواز گرفتاري
  • گرد لب تو گشتم کز وي شکري چينم
    در عمر نکردستم شيرين تر ازين کاري
  • هرجا شکرستاني در شهر شود پيدا
    من چون مگسم او را بي سيم خريداري
  • گر سيم و زرت باشد خاک در جانان خر
    وآنگه درمي از وي مفروش بديناري
  • امير ملک ورا طالب است و من در عشق
    نمي خوهم که فرومايه يي بود يارم
  • ميان خلق تفاوت بسيست در گوهر
    که دوست را تو بزر من بجان خريدارم
  • از آن شکر که تو در پسته دهان داري
    سزد که راتبه جان من روان داري
  • نظر در آينه کن تا ترا شود روشن
    چو ديگران که چه رخسار دلستان داري
  • جماعتي که در اوصاف تو همي گويند
    که قد سرو و رخ همچو گلستان داري
  • نظر در آن گل رو مي کنند، بي خبرند
    ز غنچها که بر اطراف بوستان داري
  • چو دوست گفت سخن گفت سيف فرغاني
    حديث يا شکرست آنکه در دهان داري
  • عاشقان دوزخ آشام ترا امروز هست
    در دل از ياد تو اين معشوق جان پرور بهشت
  • چون دل بيگانگان جانا ز ذکرت غافلست
    گر بود در خاطرش با يادت اي دلبر بهشت
  • بر اميد صحت مستان خمر عشق تو
    پاي کوبند از طرب حوران بسي در هر بهشت
  • چون خضر آب حيات وصل چون يابد کسي
    ايستاده در ميان چون سد اسکندر بهشت