نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ليلي و مجنون نظامي
در
ملک جهان که باد تا دير
کوته قلم و دراز شمشير
در
لطف چو باد صبح تازد
هرجا که رسد جگر نوازد
در
گردش روزگار دير است
کاتش زبر است و آب زير است
وان بدر که نام او منير است
در
غاشيه داريش حقير است
با تير و کمان آن جهانگير
در
مجري ناوک افتد آن تير
بر هر زرهي که نيزه رانده
يک حلقه
در
آن زره نمانده
آن فيض که ريزد او به يک جوش
درياش نياورد
در
آغوش
ور سکه تو زنند بر سنگ
کس
در
نزند به سيم و زر چنگ
ميرآخوري تو چرخ را کار
کاه و جو ازان کشد
در
انبار
باقيست به ملک
در
سياست
پيش و پس ملک هست پاست
آنها که
در
اين عمل رئيسند
بر خاک تو عبده نويسند
دولت که نشانه مراد است
در
حق تو صاحب اعتقاد است
بي آنکه به خون کني برش را
در
دامنش افکني سرش را
در
مرکز خط هفت پرگار
يک نقطه نو نشسته بر گار
اين گنج نهفته را درين درج
بيني چو مه دو هفته
در
برج
اين بي نمکان که نان خورانند
در
سايه من جهان خورانند
چون سايه شده به پيش من پست
تعريض مرا گرفته
در
دست
کپي همه آن کند که مردم
پيداست
در
آب تيره انجم
دزد
در
من به جاي مزدست
بد گويدم ارچه بانگ دزدست
دزدان چو به کوي دزد جويند
در
کوي دوند و دزد گويند
ني ني چو به کديه دل نهاد است
گو خيزد و بيا که
در
گشاد است
درياي
در
است و کان گنجم
از نقب زنان چگونه رنجم
در
خط نظامي ار نهي گام
بيني عدد هزار و يک نام
زآنجا که نه من حريف خويم
در
حق سگي بدي نگويم
در
ناف دو علم بوي طيب است
وان هر دو فقيه يا طبيب است
کم گوي و گزيده گوي چون
در
تا ز اندک تو جهان شود پر
لاف از سخن چو
در
توان زد
آن خشت بود که پر توان زد
گر باشد صد ستاره
در
پيش
تعظيم يک آفتاب ازو بيش
آن مي که چو اشک من زلالست
در
مذهب عاشقان حلالست
در
مي به اميد آن زنم چنگ
تا باز گشايد اين دل تنگ
ساقي به من آور آن مي لعل
کافکند سخن
در
آتشم نعل
آن مي که چو گنگ از آن بنوشد
نطقش به مزاج
در
بجوشد
آن مي که چو شور
در
سرآرد
از پاي هزار سر برآرد
با هر که درين رهي هم آواز
در
پرده او نوا همي ساز
در
چين نه همه حرير بافند
گه حله گهي حصير بافند
آن مي که چنان که جال مرداست
ظاهر کند آنچه
در
نورداست
در
وقت فرو فتادن از بام
صد گز نبود چنانکه يک کام
تا چند چو يخ فسرده بودن
در
آب چو موش مرده بودن
کردي خرکي به کعبه گم کرد
در
کعبه دويد واشتلم کرد
مي باش چو خار حربه بر دوش
تا خرمن گل کشي
در
آغوش
آن مي که صفاي سيم دارد
در
دل اثري عظيم دارد
خرسندي را به طبع
در
بند
مي باش بدانچه هست خرسند
گرتر شودش به قطره اي بام
در
ابر زبان کشد به دشنام
آن مي که به بزم ناز بخشد
در
رزم سلاح و ساز بخشد
در
رقص رونده چون فلک باش
گو جمله راه پر خسک باش
فارغ منشين که وقت کوچ است
در
خود منگر که چشم لوچ است
صحبت چو غله نمي دهد باز
جان
در
غله دان خلوت انداز
آن به که نظاميا
در
اين راه
بر چشمه زني چو خضر خرگاه
گوينده داستان چنين گفت
آن لحظه که
در
اين سخن سفت
درويش نواز و ميهمان دوست
اقبال درو چو مغز
در
پوست
صفحه قبل
1
...
2558
2559
2560
2561
2562
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن