نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان مسعود سعد سلمان
در
شکر و مدحت تو،پاينده دولت تو
شد همزبان
در
دل افروز مجلس عضدي
از همه نوع نعمت ابدي
سخن جمله گفت خواهم من
در
بزرگي شاه نيست سخن
سرکشان را نموده
در
پيکار
که چگونه کنند مردان کار
در
برابر امير کيکاوس
خوب و رنگين نشسته چون طاوس
آنچنانش برندمست و خجل
که نشاطش فرو مرد
در
دل
مشفق عمرها حسين طبيب
در
همه فعلها بديع و غريب
آنکه
در
علم طب کند افسوس
بر حکيم بزرگ جالينوس
خواجه ناگه چو
در
سماع آيد
عشرت و خرمي بيفزايد
پس بگيرد دلش ز انبوهي
فکند
در
ميان دو کوهي
سرفرازي که گرد موکب او
همه
در
چشم توتياست مرا
نامداري که خاک درگه او
همه
در
دست کيمياست مرا
بازم قضا فکند چو صرصر
ناکام
در
مسالک مسبب
تا روز
در
دعاي ملاقات
برداشته دو دست به يارب
در
صبح دولتي به صبوحي
مي خور فداک عندي اصوب
تا مرا دشمنست گشت فلک
کوششم
در
زمانه بيهوده ست
اي بزرگي که
در
همه احوال
ناصر تو خداي بيچونست
خلق تو جسم عنبر ساراست
لفظ تو رشک
در
مکنونست
در
رنجي که منفعت نکند
بر تن خويشتن گشادن چيست
از رنج دل اندکي بگفتم
باقي همه
در
دلم نهانست
در
زمانه ديده رادي نديد
هيچگه همچون ملک مسعود راد
راي نوراني تو خورشيدوار
در
جهان عدل ملک افروز باد
گاه بادش گرفته بر گردن
گاه گردش کشيده
در
آغوش
گر نبودم برسم معذورم
در
جمال تو بسته بودم هوش
در
حبس بدين چنين زمستان
ترسم که فزون شود جنونم
بگداخت ز گريه ديدگانم
در
سر باشد فسرده خونم
در
دولت طاهري زدم چنگ
زو روشنيي گرفت کارم
در
دولت او به دولت تو
از بخت همي اميدوارم
در
آفتاب دولت او دايم
مانند چرخ عالي مقدارم
کعبه دولت است فتح آثار
تا بود
در
مقام ابراهيم
در
سرآوردش آخر اي عجبي
پويه اشهب و تگ ادهم
بوستان با دوستان خوشتر کنون
ايخوشا
در
بوستان با دوستان
آن که مهريست
در
ميانه صدر
وآنکه بحريست زير پيراهن
راد مردان نيک محضر را
روي
در
برقع حياست کنون
در
عقاقير خانه توبه
نوشداروي صدق خواست کنون
اختران سپيد
در
خنده
چه نمايي اگر ظلام نه اي
از پس يزدان جهان آفرين
در
همه احوال اميد مني
در
کف همچو ابر بوالقاسم
تو همي ابر تندبار شوي
از براي فروغ خاطر شاه
معدن
در
شاهوار شوي
فرزند مرا چون برادران
در
هر هنري تربيت کني
از ديبا کرده اند سرپوشي
پر
در
لگني ميانه سيمابي
مهترا از بزرگي آن کردي
که
در
آفاق داستان کردي
تو چه گويي چنين روا باشد
در
مسلماني و خردمندي
در
وفا داشتنش جان بدهم
تا مرا بي وفا نپندارد
انديشه مکن به کارها
در
بسيار
کانديشه بسيار بپيچاند کار
توصيفات مسعود سعد سلمان
تازان درآمد از
در
ميدانش
چون ماه آسمان يکرانش
احول اکحلي و متفقند
خلق
در
حسن احول اکحل
هزاران گونه مشکل بيش بينم
در
آن زلفين مفتول مسلسل
سلطان ملک ارسلان مسعود
در
ملک به کام نيکخواه است
بهمن روز اي صنم دلستان
بنشين با عاشق
در
بوستان
عاشقي
در
پرده عشاق گوي
راههاي طبع خواه دلپذير
اي شگفتي نبيد خواره همي
صد هنر
در
نبيد برشمرد
خرمي
در
جهان خرم بين
شادماني کن و بناز بخند
ديوان فيض کاشاني
عشق تو آزادي
در
بندگي
بنده تو گردن آزاد ما
در
عالم عشق سير کرديم
ديديم يکان يکان نشانها
سالها
در
جوار او بوديم
سايه دوست بود منزل ما
در
محيط فراق افتاديم
نيست پيدا کجاست ساحل ما
چونکه خواهد فکند
در
پايش
سر ما دستمزد قاتل ما
بوي جان ميوزد
در
اين وادي
ساربانا بدار محمل ما
اي جمله تقصير
در
بندگيها
رو آب شو از شرمندگيها
اي آنکه داري
در
سر غم عشق
ارزانيت باد آشفتگيها
اي (فيض) برخيز خاکي بسر ريز
در
ماتم آن آسودگيها
اگر هست خيري
در
آشفتگيهاست
که آشفته تر باد آشفتگيها
امروز بپاداش شهيدان محبت
زآن روي برافکنده نقابست
در
اينجا
در
آئينه جام ديدم بهشت
خبر زاهد خشگ شبخيز را
دل واپسي ديگر نداريم
در
دهر کسي نماند ما را
هر پسريراست عسر
در
پي
هر عسريرا ز پي کرمها
در
پرده حسن تست پنهان
دل ميبرد از بر آشکارا
هر جلوه تو کند ثنائي
در
پرده جناب کبريا را
از
در
عجز و مسکنت آرم
بندگيها و اشگباريها
در
وصل تو ميزند احباب
افتتح يا مفتح الابواب
در
پس پرده تا بکي حسرت
ارحم نظرة بلا جلباب
در
وصل تو ميزنند احباب
تاب هجران نماندشان بشتاب
نزدم
در
رضاي حق نفسي
برضاي خدا مرا درياب
بگدائي بدين
در
آمده ام
نظري کن شها مرا درياب
(فيض) آندم بدوست پيوندي
که نباشي تو
در
ميانه حجاب
شد
در
فراقت نامهربانا
از دست کارم درياب درياب
گفتم ثنايش کردم دعايش
در
حفظ دارش از چشم يارب
آمد بمنزل بنشست
در
دل
گفتي که جاني آمد بقالب
قصه عشق گفتنم هوس است
در
اسرار سفتنم هوس است
سوختي
در
شمع رويت جان من
چاره پروانه کردي عاقبت
در
دهان خلق افکندي مرا
(فيض) را افسانه کردي عاقبت
رغبت دل نيست
در
مرغوب
جلوه تست هر چه مرغوبست
بنده سرفکنده
در
تست
هر چه با (فيض) ميکني خوبست
ما را نتوان خريد ارزان
در
صدف بلا بهائيست
ما معتکفيم
در
خرابات
ما را چه مجال پارسائيست
چند بهر ياد پريشان شوم
خاک
در
او شدنم آرزوست
بر
در
لب قفل خموشي زدم
سوي خموشان شدنم آرزوست
عشق آمد و اختيار نگذاشت
در
کشور دل قرار نگذاشت
کيفيت چشم پر خمارت
در
هيچ سري خمار نگذاشت
تا جلوه کند درو جمالت
اشگم
در
دل غبار نگذاشت
پيشوا و امام قافله ام
همه خلق
در
قفاي منست
آفرينش اگر کلان ور خرد
همه
در
سايه لواي منست
خوش
در
آغوش آورم روزي
قامت آنکه آرزوي من است
بيماري عشق تندرستي است
پستي
در
عشق سر فرازيست
در
پرده حسن دلربا کيست
اين رشته بدست شاهدان نيست
بيماري چشم گلرخان را
در
پرده دلبري سبب چيست
در
هر نگهي هزار فتنه
اين معجزه کدام عيسي است
اي شاهد شاهدان عالم
معشوق بجز تو
در
جهان کيست
اي (فيض) خراب عشق ميباش
آبادي ما
در
اين خرابيست
صفحه قبل
1
...
254
255
256
257
258
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن