نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ليلي و مجنون نظامي
وآن لحظه که مرگ را بسيجم
هم نام تو
در
حنوط پيچم
آنجا که دهي ز لطف يک تاب
زر گردد خاک و
در
شود آب
تا غرق نشد سفينه
در
آب
رحمت کن و دستگير و درياب
هر عهد که هست
در
حياتست
عهد از پس مرگ بي ثباتست
گرديده رهيت من
در
اين راه
گه بر سر تخت و گه بن چاه
گر بنده نظامي از سر درد
در
نظم دعا دليريي کرد
گر صد لغت از زبان گشايد
در
هر لغتي ترا ستايد
هم
در
تو به صد هزار تشوير
دارد رقم هزار تقصير
وين پنج نماز کاصل توبه است
در
نوبتي تو پنج نوبه است
چون ابروي خوب تو
در
آفاق
هم جفت شد اين چهار وهم طاق
جبريل رسيد طوق
در
دست
کز بهر تو آسمان کمر بست
ما را چه محل که چون تو شاهي
در
سايه خود کند پناهي
شد بي تو به خلق بر مروت
بر بسته تر از
در
نبوت
زان لوح که خواندي از بدايت
در
خاطر ما فکن يک آيت
زان صرف که يافتيش بي صرف
در
دفتر ما نويس يک حرف
پرسيدن هر که
در
جهان هست
کز فاقه روزگار چون رست
من کين شکرم
در
آستين است
ريزم که حريف نازنين است
ديباچه ما که
در
نورد است
نز بهر هوي و خواب و خورد است
از خواب و خورش به اربتابي
کين
در
همه گاو و خر بيابي
هر خط که برين ورق کشيد است
شک نيست
در
آنکه آفريد است
کان آينه
در
جهان که ديد است
کاول نه به صيقلي رسيد است
در
هر چه نظر کني به تحقيق
آراسته کن نظر به توفيق
هر نقش بديع کايدت پيش
جز مبدع او
در
او مينديش
تا چون به خزينه
در
شتابي
شربت طلبي نه زهر يابي
تا هر که ز حلقه بر کند سر
سرگشته شود چو حلقه بر
در
در
سلسله فلک مزن دست
کين سلسله را هم آخري هست
از کوي زمين چو بگذري باز
ابر و فلک است
در
تک و تاز
هر يک به ميانه دگر شرط
افتاده به شکل گوي
در
خرط
اين شکل کري نه
در
زمين است
هر خط که به گرد او چنين است
تا
در
نگري به کوچ و خيلش
داني که به دايره است ميلش
گردون که محيط هفت موج است
چندان که همي رود
در
اوج است
اما نتوان نهفت آن جست
کين دانه
در
آب و خاک چون رست
وآنجا که زمين به زير پي بود
در
دانه جمال خوشه کي بود
گيرم که ز دانه خوشه خيزد
در
قالب صورتش که ريزد
زنهار نظاميا
در
اين سير
پابست مشو به دام اين دير
در
خاطرم اينکه وقت کار است
کاقبال رفيق و بخت يار است
سگ را که تهي بود تهي گاه
ناني نرسد تهي
در
اين راه
خواهم که به ياد عشق مجنون
راني سخني چو
در
مکنون
چون ليلي بکر اگر تواني
بکري دو سه
در
سخن نشاني
شاه همه حرفهاست اين حرف
شايد که
در
او کني سخن صرف
اين نسخه چو دل نهاد بر دست
در
پهلوي من چو سايه بنشست
اين نامه به نامه از تو
در
خواست
بنشين و طراز نامه کن راست
در
مرحله اي که ره ندانم
پيداست که نکته چند رانم
بر خشکي ريگ و سختي کوه
تا چند سخن رود
در
اندوه
باز آن خلف خليفه زاده
کاين گنج به دوست
در
گشاده
در
گفتن قصه اي چنين چست
انديشه نظم را مکن سست
کس
در
نه به قدر او فشانده است
زين روي برهنه روي مانداست
هر بيتي از او چه رسته اي
در
از عيب تهي و از هنر پر
دخلي که ز عقل درج کردم
در
زيور او به خرج کردم
آراسته شد به بهترين حال
در
سلخ رجب به ثي و في دال
صفحه قبل
1
...
2557
2558
2559
2560
2561
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن