نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
نه بيني گرد ازين دوران که بيني
جز آن قالب که
در
قلبش نشيني
ازين جا توشه بر کانجا علف نيست
در
اينجا جو که آنجا جز صدف نيست
چو دانستم که دارد هر دياري
ز مهر من عروسي
در
کناري
بدان تا هر که دارد ديدنم دوست
ببيند مغز جانم را
در
اين پوست
نهان کي باشد از تو جلوه سازي
که
در
هر بيت گويد با تو رازي
زمين اصليم
در
بردن رنج
که از يک جو پديد آرم بسي گنج
بهر
در
کز دهن خواهم برآورد
زنم پهلو به پهلو چند ناورد
خدايا حرف گيران
در
کمينند
حصاري ده که حرفم را نه بينند
بسا منکر که آمد تيغ
در
مشت
مرا زد تيغ و شمع خويش را کشت
گر از من کوکبي شمعي برافروخت
کس از من آفتابي
در
نياموخت
که گر
در
راه خود يک ذره ديدم
به صد دستش علم بالا کشيدم
به گوشي جام تلخيها کنم نوش
به ديگر گوش دارم حلقه
در
گوش
من ازدامن چو دريا ريخته
در
گريبانم ز سنگ طعنه ها پر
چو گاوي
در
خراس افکنده پويان
همه ره دانه ريز و دانه جويان
چو برقي کو نمايد خنده خوش
غريق آب و مي سوزد
در
آتش
عروسي بکر بين با تخت و با تاج
سرو بن بسته
در
توحيد و معراج
شکايت گونه اي مي کردم از بخت
که
در
بازو کماني داشتم سخت
پذيرشها نگر
در
کار چون ماند
ستورم چون سقط شد بار چون ماند
که ناگه پيکي آمد نامه
در
دست
به تعجيلم درودي داد و بنشست
ترا خواهد که بيند روزکي چند
کليد خويش را مگذار
در
بند
به عزم خدمت شه جستم از جاي
در
آوردم به پشت بارگي پاي
برون راندم سوي صحرا شتابان
گرفته رقص
در
کوه و بيابان
ز مشگين بوي آن حضرت بهرگام
زمين
در
زير من چون عنبر خام
مرا
در
بزمگاه شاه بردند
عطارد را به برج ماه بردند
شکوه تاجش از فر جهانگير
فکنده قيروان را جامه
در
قير
درش بر حمل کشورها گشاده
همه
در
حمل بر حمل ايستاده
شکوه زهد من بر من نگهداشت
نه زان پشمي که زاهد
در
کله داشت
به خدمت ساقيان را داشت
در
بند
به سجده مطربان را کرد خرسند
سر خود همچنان بر گردن خويش
سرافکنده فکنده هر دو
در
پيش
گرفتم
در
کنار از دل نوازي
به موري چون سليمان کرد بازي
من از تمکين او جوشي گرفتم
دو عالم را
در
آغوشي گرفتم
حکايت چون به شيريني
در
آمد
حديث خسرو و شيرين بر آمد
شهنشه دست بر دوشم نهاده
ز تحسين حلقه
در
گوشم نهاده
که گوهربند بنيادي نهادي
در
آن صنعت سخن را داد دادي
چه حلوا کرده اي
در
جوش اين جيش
که هر کو مي خورد مي گويد العيش
در
آن پالوده پالوده چون شير
ز شيريني نکردي هيچ تقصير
برو نقشي نوشتم تا بماند
دهد بر من
در
ودي آنکه خواند
چو کار افتاده اي را کار شد راست
در
گنجينه بگشاد و براراست
چرا مي بايد اي سالوک نقاب
در
آن ويرانه افتادن چو مهتاب
گر او دارد ز دانه خوشه پر
من آرم خوشه خوشه دانه
در
گر او را ز ابر فيض آب فراتست
مرا
در
فيض لب آب حياتست
ز خرواري صدف يک دانه
در
به
زلال اندک از طوفان پر به
ولي چون ملک خرسنديم را ديد
ولايت
در
خور خواهنده بخشيد
سخن را بر سعادت ختم کردم
ورق کاينجا رساندم
در
نوردم
ليلي و مجنون نظامي
در
صنع تو کامد از عدد بيش
عاجز شده عقل علت انديش
بر هر ورقي که حرف راندي
نقش همه
در
دو حرف خواندي
عقل از
در
تو بصر فروزد
گر پاي درون نهد بسوزد
مي کوشم و
در
تنم توان نيست
کازرم تو هست باک از آن نيست
شک نيست
در
اينکه من اسيرم
کز لطف زيم ز قهر ميرم
تا
در
نقسم عنايتي هست
فتراک تو کي گذارم از دست
صفحه قبل
1
...
2556
2557
2558
2559
2560
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن