167906 مورد در 0.12 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • تو سخن مي گويي و خوبان عالم خامشند
    لشکري خاموش به چون هست سلطان در سخن
  • گر بنالم از غمت عيبم مکن کايوب را
    دم بدم مي آورد ايذاي کرمان در سخن
  • سايه بر کارم فگندي تا چنين گويا شدم
    ذره را آوردي اي خورشيد تابان در سخن
  • سيف فرغاني درمهاي تو چون شايد نثار
    حضرت اوراست که زرسنج ميزان در سخن
  • در کوي تو ما را نبود جاي اقامت
    وآن فند نکردي که توانيم سفر کرد
  • با بنده چنان نيستي اي دوست که بودي
    پيداست که در تو سخن دشمن اثر کرد
  • در حسرت وصل تو دل سوخته بگريست
    آبش چو کم آمد مددش خون جگر کرد
  • همچو (تو) شاهي کجا ديدست در ميدان حسن
    بر رخ نطع زمين اين آسمان مهره باز
  • از پي جولان بنه سر در خم چوگان عشق
    خرسواري تابکي اسبي درين ميدان بتاز
  • در نشيب نيستي با دست برد عشق ما
    پاي محکم دار تا چون کوه گردي سرفراز
  • وي شهيدان هواي تو بشمشير غمت
    همه در کشتن خود گفته چو غازي تکبير
  • نزد بيدار دلان روز وصالست آخر
    در شب هجر تو بي خوابي ما را تعبير
  • بهر سلطان رخت شاه سوار عقلم
    گوي انديشه در افگند بميدان ضمير
  • آيت حسن تو در نسخ مه و مهر چنان
    محکم افتاد که حکمش نپذيرد تغيير
  • سيف فرغاني از بخت شکايت دارد
    ورنه در کار کسي از تو نيامد تقصير
  • شيرين تري ز ليلي و در کوي تو بسي
    فرهاد جان سپرده و مجنون بي دلست
  • بيند ترا در آينه جان خويشتن
    دلرا چو با خيال تو پيوند حاصلست
  • در اشتياق تو شبها چنان بناليدم
    که خسته شد دل شب از فغان و زاري من
  • فسرده طبع نداند که از سر سوزست
    چو شمع در غم عشق تو پايداري من
  • ببوي ماهي مقصود سيف فرغاني
    در آبگير تمنا فگند شستي چند
  • لاف عشقت مي زند با هرکسي
    زين سخن جان در خطر دارد دلم
  • دست در زلف تو زد ديوانه وار
    من نمي دانم چه سر دارد دلم
  • در حصار سينه تنگيها کشيد
    زآن ز تن عزم سفر دارد دلم
  • ملک دنيا استخواني بيش نيست
    کش چو سگ بيرون در دارد دلم
  • اي لب لعل ترا تنگ شکر بار گير
    وي سر زلف ترا مشک ختن در شکن