نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
چو مه
در
خانه پروينيت بايد
چو زهره درد بر چينيت بايد
غريبي چون بود غمخوار مانده
ز کار افتاده و
در
کار مانده
چو گل
در
عاشقي پرده دريده
ز عالم رفته و عالم نديده
چو خاک آماجگاه تير گشته
چو لاله
در
جواني پير گشته
مگر باد بهشت اينجا گذر کرد
که چندين خرمي
در
ما اثر کرد
ندارم نيم دل
در
پادشاهي
وليکن درد دل چندان که خواهي
شکفته چون گل نوروز و نو رنگ
به نوروز اين غزل
در
ساخت با چنگ
جمالت چون جواني جان نوازد
کسي جان با جواني
در
نبازد؟
مبين
در
آينه چين اي بت چين
که باشد خويشتن بين خويشتن بين
گمان بودم که چون سستي پذيرم
در
آن سختي تو باشي دستگيرم
مشو
در
خون چون من زير دستي
چه نقصان کعبه را از بت پرستي
خوشا وقتي که آيي
در
برم تنگ
مي نابم دهي بر ناله چنگ
به آواز حزين چون عذرخواهان
روان کرد اين غزل را
در
سپاهان
سحرگاهان که از مي مست گشتم
به مستي بر
در
باغي گذشتم
گل صد برگ با هر برگ خاري
به زندان کرده گنجي
در
حصاري
حصاري لعبتي
در
بسته بر من
حصاري قفل او نشکسته دشمن
بهشتي پيکري از جان سرشتش
ز هر ميوه درختي
در
بهشتش
ز چندان ميوه هاي تازه و تر
نديدم جز خماري خشک
در
سر
پري روئي که
در
دل خانه کرده
دلم را چون پيري ديوانه کرده
و گر خسبم به مغزم بر دهد تاب
پري وارم کند ديوانه
در
خواب
همانا کان پري روي فسون سنج
در
آن ويرانه زان پيچيد چون گنج
گر آن گنج آيد از ويرانه بيرون
به تاجش بر نهم چون
در
مکنون
به دود افکندن آن زلف سرکش
که چون دودافکنان
در
من زد آتش
به بانگ زيورش کز شور خلخال
در
آرد مرده صد ساله را حال
به چشمش کز عتابم کرد رنجور
به چشمک کردنش کز
در
مشو دور
بدان سي و دو دانه لولو تر
که دارد قفلي از ياقوت بر
در
در
آن پرده که خوانندش حصاري
چنين بکري بر آورد از عماري
اگر گردن کشي کردم چو ميران
رسن
در
گردن آيم چون اسيران
سپهري کي فرود آيد به چاهي
کجا گنجد بهشتي
در
گياهي
در
آن حضرت که خواهش را قدم نيست
شفيعي بايدم وان جز کرم نيست
من آن پيکم که طالع ماه دارم
چو پيکان پاي از آن
در
راه دارم
دهانم گر ز خردي کرد يک ناز
به خرده
در
ميان آوردمش باز
زبان گر برزد از آتش زبانه
نهادم با دو لعلش
در
ميانه
گر از تو جعد خويش آشفته ديدم
به زنجيرش نگر چون
در
کشيدم
مرا
در
کويت اي شمع نکوئي
فلک پاي بز افکند است گوئي
که گر چون گوسفندم ميبري سر
به پاي خود دوم چون سگ بر آن
در
چو
در
خدمت نباشد شخص رنجور
نبايد دل که از خدمت بود دور
بدانجان کز چنين صد جان فزونست
که جانم بي تو
در
غرقاب خونست
مدارم بيش ازين چون ماه
در
ميغ
تو داني و سر اينک تاج يا تيغ
چو
در
ملک جمالت تازه شد راي
عنايت را مثالي تازه فرماي
اگر چه زر به مهر افزون عيارست
قراضه ريزها هم
در
شمارست
نهادستي ز عشقم حلقه
در
گوش
بدين عيبم خريدي باز مفروش
منم
در
پاي عشقت رفته از دست
به خلوت خورده مي تنها شده مست
نگردم از تو تابي سر نگردم
ز تو تا
در
نگردم برنگردم
بهر سختي که تا اکنون نمودم
چو لحن مطربان
در
پرده بودم
کنون
در
پرده خون خواهم افتاد
چو برق از پرده بيرون خواهم افتاد
بخسبانم ترا من مي خورم ناب
که من سرمست خوش باشم تو
در
خواب
در
آغوش آنچنان گيرم تنت را
که نبود آگهي پيراهنت را
به صد فرياد گفت اي باربد هان
قوي کن جان من
در
کالبدهان
ببخاشي اي صنم بر عذرخواهي
که صد عذر آورد
در
هر گناهي
صفحه قبل
1
...
2551
2552
2553
2554
2555
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن