167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • درشتي کردنم نزخار پشتي است
    بسا نرمي که در زير درشتي است
  • زبانش موي شد وز هيچ روئي
    به مشگين موي در نگرفت موئي
  • چو پاسي از شب ديجور بگذشت
    از آن در شاه دل رنجور بگذشت
  • سر از پس مانده ميشد با دل ريش
    رهي بي خويشتن بگرفته در پيش
  • نه از دل در جهان نظاره مي کرد
    بجاي جامه دل را پاره مي کرد
  • زدي بر آتش سوزان او آب
    به رويش در بخنديدي چو مهتاب
  • دلش دادي که شيرين مهربانست
    بدين تلخي مبين کش در زبانست
  • ز تيزي نيز من دارم نشاني
    مرا در کالبد هم هست جاني
  • به زير پاي پيلان در شدن پست
    به از پيش خسيسان داشتن دست
  • چرا در سنگ ريزه کان کنم کان
    چه بي روغن چراغي جان کنم جان
  • مگر شيرين از آن صفرا خبر داشت
    که چندان سر که در زير شکر داشت
  • چو شيريني و ترشي هست در کار
    از اين صفرا و سودا دست مگذار
  • شبه با در بود عادت چنين است
    کليد گنج زرين آهنين است
  • زنست آخر در اندر بند و مشتاب
    که از روزن فرود آيد چو مهتاب
  • گر از کوه جفا سنگي در افتد
    ترا بر سايه او را بر سر افتد
  • ندارد جاودان طالع يکي خوي
    نماند آب دايم در يکي جوي
  • تکاور بر ره باريک مي راند
    خدا را در شب تاريک مي خواند
  • به هم بر شد در آن نظاره کردن
    نمي دانست خود را چاره کردن
  • چو گلرخ ديد در شاپور بشناخت
    سبک خود را ز گلگون اندر انداخت
  • عجب در ماند شاپور از سپاسش
    فراتر شد که گردد روشناسش
  • نمود آنگه که چون شه بارگي راند
    دلم در بند غم يکبارگي ماند
  • چنان در کار خود بيچاره گشتم
    که منزلها ز عقل آواره گشتم
  • تو دولت بين که تقدير خداوند
    مرا در دست بدخواهي نيفکند
  • دو حاجت دارم و در بند آنم
    برآور زانکه حاجتمند آنم
  • مرا در گوشه تنها نشاني
    نگوئي راز من شه را نهاني
  • بر آخر بست گلگون را چو شبديز
    در ايوان برد شيرين را چو پرويز
  • گرفتش دست و بنشاندش بر آن دست
    برون آمد در خرگه فرو بست
  • ز خواب خوش در آمد ناگهان شاه
    جبين افروخته چون بر فلک ماه
  • بروز آرد خداي اين تيره شب را
    بگيري در کنار آن نوش لب را
  • رخ شاه از طرب چون لاله بشکفت
    چو نرگس در نشاط اين سخن خفت
  • در آمد شهريار از خواب نوشين
    دلش خرم شده زان خواب دوشين
  • بر آمد نوبتي را سر بر افلاک
    نهان شد چشم بد چون گنج در خاک
  • کشيده بارگاهي شصت بر شصت
    ستاده خلق بر در دست بر دست
  • صبا را بود در پائين اورنگ
    ز تيغ تنگ چشمان رهگذر تنگ
  • منادي جمع کرده همدمان را
    برون کرده ز در نامحرمان را
  • ملک را زر دست افشار در مشت
    کز افشردن برون مي شد از انگشت
  • لبالب کرده ساقي جام چون نوش
    پياشي کرده مطرب نغمه در گوش
  • نشسته باربد بربط گرفته
    جهان را چون فلک در خط گرفته
  • ز دلها کرده در مجمر فروزي
    به وقت عود سازي عود سوزي
  • چو بر زخمه فکند ابرشيم ساز
    در آورد آفرينش را به آواز
  • کز او خوشگوتري در لحن آواز
    نديد اين چنگ پشت ارغنون ساز
  • در آن مجلس که عيش آغاز کردند
    به يک جا چنگ و بربط ساز کردند
  • نواي هر دو ساز از بربط و چنگ
    بهم در ساخته چون بوي با رنگ
  • بدين درگه نشانش ساز در چنگ
    که تا بر سوز من بردارد آهنگ
  • نکيسا را بر آن در برد شاپور
    نشاندش يک دو گام از پيشگه دور
  • کز اين خرگاه محرم ديده بر دوز
    سماع خرگهي از وي در آموز
  • از اين سو باربد چون بلبل مست
    ز ديگر سو نکيسا چنگ در دست
  • به گوش چنگ در ابريشم ساز
    فکنده حلقه هاي محرم آواز
  • نکيسا بر طريقي کان صنم خواست
    فرو گفت اين غزل در پرده راست
  • و گر چيني ندانم در نشاندن
    توانم گردي از دامن فشاندن