167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • از پي صيد ما ميفکن دام
    که ز دست تويم در قفسي
  • اي که در پيش تيز مي راني
    يکدم انديشه کن ز بازپسي
  • اي در سخن دهانت تنگ شکر گشاده
    لعلت بهر حديثي گنج گهر گشاده
  • بهر بهاي وصلت عشاق تنگ دل را
    دستي فراخ بايد در بذل زر گشاده
  • در طبعم آتش تو آب سخن فزوده
    وز خشمم انده تو خون جگر گشاده
  • شب در سماع ديدم آن زلف بسته تو
    چون چتر پادشاهان روز ظفر گشاده
  • روي ترا نگويم مه زآنکه هست رويت
    گلزار نوشکفته فردوس در گشاده
  • گر عاشق تو فردا اندر سفر نهد پا
    صد در ز خلد گردد اندر سفر گشاده
  • اي مفلسان کوي تو درويش خوانده
    آن شاه را که نانش ازين در نمي رسد
  • توسا کني چو کعبه و عاشق چو حاجيان
    بسيار سعي کرده بتو در نمي رسد
  • من خامشي گزينم ازيرا بهيچ حال
    در وصف تو زبان سخن ور نمي رسد
  • جاي موري که مرا دست دهد بر در تو
    بهمه ملک سليمان نتوان داد ز دست
  • سيف فرغاني اگر ملک ابد ميخواهي
    اينچنين ملک بدست از در درويشان کن
  • ملک داران جهان حسن را در صف عرض
    شد علمها سرنگون تا تو لوا برداشتي
  • هرکرا تو بفکني کس برنگيرد در جهان
    گر چو بتواني ميفکن هر کرا برداشتي
  • در مصاف امتحان با من سپر افگنده اند
    پادشاهان جهان تا تو مرا برداشتي
  • در بدست آمد صدف را نزد تو قدري نماند
    لعل حاصل شد نظر از کهربا برداشتي
  • همچو کاغذ پاره در سوراخ ديوارم منه
    چون بدست لطف خود از ره مرا برداشتي
  • بخار مشک برانگيختند در بستان
    مگر بنفشه زلف تو شانه مي کردند
  • چو موش در دهن گربه دشمنان خاموش
    که بهر ما و تو عوعو سگانه مي کردند
  • درين خرابه که من دارم و دلش نامست
    غم ترا چو گهر در خزانه مي کردند
  • توانگران را زر بود ليک درويشان
    درين نياز در اشک دانه مي کردند
  • برآن اميد که پرده برافگني شب و روز
    چو در مقام برين آستانه مي کردند
  • در حضرت آن دلستان چون سيف فرغاني سخن
    گوهر بسوي معدن و لولو بعمان مي برم
  • چو تو در روم نبود دلستاني
    نه اندر چين ولي من چين نديدم