167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • تو قدر خود نميداني که چوني
    که هستي در درون و در بروني
  • جمال جاوداني ديد بيشک
    همه در خويش ديد و خويش در يک
  • فنا را در بقا ديد وفنا شد
    در آن عين فنا کلي بقا ديد
  • بقاي جاوداني در فنا ديد
    نظر بگشاد و خود را در بقا ديد
  • تو اصل کلي وجزوي در اينجا
    حقيقت جاني و عضوي در اينجا
  • بزن گوئي در اين ميدان افلاک
    که داري جان جان در مرکز خاک
  • در اين ميدان ببين خود را تو اي شاه
    که گوي چرخ داري در ميان ماه
  • در اين ميدان يکي گوئي فکنداست
    عجائب هاي و هوئي در فکنداست
  • در اين ميدان چو گوئي در تک و تاز
    شدي اکنون و مر چوگان بينداز
  • در آن مي جمله ذرات مستند
    از آن در جود حق با نيست هستند
  • در آن مي در يکي بيني تو خود را
    نگنجد هيچگونه نيک و بد را
  • در آن مي گر يکي بيني حقيقت
    طريقت با حقيقت در شريعت
  • در آن مي در خدا بيني حقيقت
    نمي گنجد دگر اينجا دقيقت
  • مرا بخشيد در گفتار اسرار
    دمادم گفت در جانم که عطار
  • يقين در پيش دارد جز مرا تو
    مبين در ابتدا و انتها تو
  • چو تو جوياي ما بودي در اول
    در آخر ميشوي چندين معطل
  • که در خون خاک جسمت در کنم من
    کنم اسرار کلي از تو روشن
  • منت مي بينم و در راه من تو
    شدي در واصلي آگاه من تو
  • بجز ما ننگرد در هر دو عالم
    يکي بيند مرا در عين آدم
  • در اين درياي ما ديدي تو جوهر
    ترا ديدم در اينجا هفت اختر
  • تو داري در رهم از درد شو فرد
    که مردي مي نيابي جز که در درد
  • چو جز من در نميگنجد بر تو
    منم در هر دو عالم رهبر تو
  • چو جز من در نميگنجد درونت
    منم اندر درون و در برونت
  • اگر آن دم در اين آدم نبودي
    وجود تو در اين عالم نبودي
  • از آن دم تو دمادم هر سخن گوي
    که بردي در حقيقت در سخن گوي
  • عجب درمانده بد در کائنات او
    که چون آمد نهان در سوي ذات او
  • ايا آدم چو تو در نفيسي
    همي خواهي در اينجا هم جليسي
  • چنان مست لقا بد در جلال او
    که در حيرت عجب بد گنگ و لال او
  • هوا در گرد کويش ره نبرده
    ز عزت در درون هفت پرده
  • توئي آدم بحوا باز ماندي
    عجب در عزت و در ناز ماندي
  • ز صنعت مانده ام در عين خوابي
    که در پهلوي من يک آفتابي
  • خروش افتاد در ذرات عالم
    از آن هيبت زبان در بست آدم
  • ولي اينصورت زيبا در اينجا
    بپرسم يک سخن او را در اينجا
  • وجودي در زوال و حد و غايت
    فرو شد در وجود بي نهايت
  • شود آدم در آندم عين جنات
    ببيند در زمان او جوهر ذات
  • همه اسرار در اينجا طلبکار
    همه کارش شده در عين پرگار
  • نمي آمد احد در ديده تو
    عدد اندر احد در ديده تو
  • اگر احول عدد را در احد ديد
    غلط ديدست او چون در احد ديد
  • به معني در صفات اينجا يگه ذات
    بديدند بي يکي در ديد ذرات
  • نمي بيني تو آدم در درونت
    خدا در عقل کل شد رهنمونت
  • در آخر روشنت شد کز کجائي
    حجابت رفت در عين لقائي
  • در آخر بيگمان جانان شدي تو
    در آخر ديدن جانان بدي تو
  • در آخر چون حجابت شد تو اوئي
    ولي از وي کنون در گفتگوئي
  • زهي معني که داري در حقيقت
    همه ديدي تو در عين شريعت
  • بسي بيند ملامت او در آفاق
    کمينه باشد او در نزد عشاق
  • شدستي واصل و در حق فنائي
    در اين اعيان تو ديدار خدائي
  • چو در اينجا تو سر کار ديدي
    ز دنيا و ز صورت در رميدي
  • کسي کاين در زند در برگشايند
    مر او را راه اينجا گه نمايند
  • در آندم هشت جنت در نگنجد
    همه کون و مکان موئي نسنجد
  • در آندم محو گردد جمله آفاق
    نمود ذات باشد در عيان طاق