167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • کرده اند خداي ناترسان
    در يکي زاويه ز حبس بشار
  • در بزرگي و سروري محمود
    وز بزرگي و بخت برخوردار
  • بداري همي در کنف خلق را
    جهاندار دارادت اندر کنف
  • آب رويم نماند در رويم
    آب مانند کس نبيني رنگ
  • گاه در انجمن چنان باشم
    که فرامش شود ز خويشتنم
  • من که مسعود سعد سلمانم
    در کف جود تو گروگانم
  • اگر آن التماس من برسد
    نيک در خور عطيتي دانم
  • ور ببندم نمي توانم رفت
    مي رود در زمانه اشعارم
  • روزيئي دارم اندک و همه سال
    در ميان بلاي بسيارم
  • بيم کردست در دل امنم
    زهر کردست رنج تن شکرم
  • داستان در جهان فراوانست
    نيست يک داستان چو آن قلم
  • قلم تو شهاب ديوانست
    درج در کفت آسمان قلم
  • زانکه در بحر کف تو ابرست
    همه درست کاروان قلم
  • درج در ضمير من بگشاد
    نوک پويان درفشان قلم
  • گردون همه مبهمات بگشايد
    چون همت خويش در بيان بندم
  • در غم چيز دل نياويزم
    به دم حرص تن نرنجانم
  • حشمتت در جهان فکند آواز
    همتت بر فلک نهاد قدم
  • نه در صدد عيون اعمالم
    نه از عدد وجوه اعيانم
  • در سينه کشيده عقل گفتارم
    بر ديده نهاده فضل ديوانم
  • چون سايه شدم ضعيف در محنت
    وز سايه خويشتن هراسانم
  • اندر زندان چو خويشتن بينم
    تنها گويي که در بيابانم
  • در زاويه فرخج و تاريکم
    با پيرهن سطبر و خلقانم
  • از واقعه جور هفت گردون
    پنداري در حرب هفت خوانم
  • در معرکه روزگار دونم
    با هر چه همي آورد توانم
  • در حبس آرايش نخيزد از من
    برنامه بماندست تر زبانم
  • در دام جفا شکسته مرغي ام
    بر دانه نيوفتاده منقارم
  • بسيار اميد بود در طبعم
    اي واي اميدهاي بسيارم
  • گر نيستم از جهان دعا گويش
    در هستي ايزدست انکارم
  • بر همه خلق باز بگشايد
    در انعام تو کليد نعم
  • در ظلمت زمانه همي گردم
    گويي مگر ستاره سيارم
  • در طبع من بدي نبود ايراک
    مداح شهريار جهان دارم
  • کار دولت همي بپيرايند
    هر دو در دست خسرو ايران
  • از همه سقطها شدست ايمن
    که بتگ در نيابدش حدثان
  • صلت تو گشاده داد در
    نعمت تو نهاده دارد خوان
  • برگشادي به يک سخن بر من
    در اقبال مجلس سلطان
  • عاجزم در ثنات گرچه مراست
    لفظ سحبان و معني حسان
  • بست صورت مرا چو در پوشيد
    شب تيره سياه پيراهن
  • چون به نظاره در سپهر کبود
    بنگرستم چنان فتادم ظن
  • در مصاف تو از شهاب سهام
    نتواند گريخت اهريمن
  • در سلامت به مجلس ميمونت
    باز آورده ايزد ذوالمن
  • گرد سپه شهنشه غازي
    محمود شه يگانه در هر فن
  • يا ز مرمر شدست انديشه
    در دل همچو چشمه سوزن
  • آهنم بي خلاف زانکه همي
    در دل خويش پرورم دشمن
  • چون يلان در وغا برانگيزد
    آتش رزمگاه روز فتن
  • به خدايي که آکند صنعش
    مشک در ناف آهوان ختن
  • آنکه در آفرينش عالم
    غرض او بد ز ايزد ذوالمن
  • چو مرغيست در بوستان خرد
    سراينده نامه باستان
  • در استقامت احوال زود بنمايد
    مرا همايون ديدارش ايزد ذوالمن
  • در بناهاي مردمان بنشين
    داد شادي و خرمي بستان
  • عمر ناپايدار چون شمنان
    در پرستيدن صنم کردن
  • گيسوان نگار شد گويي
    واندرو در بنات نعش و پرن
  • مهر رنگي چو در کسوف شود
    به لآلي معاني آبستن
  • در گشاده وليش را نصرت
    راه بسته عدوش را خذلان
  • چرخ مانند گرزني که بود
    اندرو در و گوهر گرزن
  • در دلم ترجمان شده کلکي
    چون زبانم همي گشاده سخن
  • اي سخاي تو در جهان ساير
    وانکه گرداردي سخات بدن
  • در صفت عدل او
    مدح به گردون رسان
  • سياست ملک را
    پيش تو در يک زمان
  • عادلي و عدل تو
    رسيد در هر مکان
  • واندر دل مهربانت افتاده
    در زاري کار من نظر کرده
  • آسمانيست بر جهان هنر
    آفتابيست در ميان سپاه
  • هم مرا دشمنست گشت فلک
    کوششم در زمانه هست تباه
  • در سمج هاي حبس نشسته
    با حلقه هاي بند خميده
  • بي بيم در حوادث جسته
    بي باک با سپهر چخيده
  • ادبار در دم تو نشسته
    افلاس بر سر تو رسيده
  • در چشم تو اميد گلي را
    صد خار انتظار خليده
  • شغل همه دولت قرار داده
    در مرکز دولت قرار کرده
  • اقبال تو مانند گل شکفته
    در ديده بدخواه خار کرده
  • اي روز بزرگيت را سعادت
    در دهر بسي انتظار کرده
  • جهان شهرياري که در شهرياري
    زمانه ندارد چنو شهرياري
  • تا عزيزي نبيندم به جهان
    در بلاي نياز چون خواري
  • بنده مسعود سعد سلمان را
    بيهده در سپرد مکاري
  • يکي دوزخي باشدي سهمگين
    که دوزخ در آسيب آن باشدي
  • وگر مهر تو نيستي در جهان
    فلک سخت نامهربان باشدي
  • در جور مخرب رسيده عدلت
    بنموده بدو کارگر درازي
  • در بوته پيکار جان دشمن
    از آتش خنجر فرو گدازي
  • تا در عمل هندسه نگردد
    خطي که بود منحني موازي
  • دل من بماندست در درد عشقت
    نيابد ازو هيچگونه رهايي
  • گر مرا از ميانه زندان
    در ربايد جهان مرد رباي
  • در تاخت به مرغزار دولت
    ماننده شير مرغزاري
  • در طاعت بسته بر ميانها
    جانها ز براي جانسپاري
  • در ملک نشسته شاه عالم
    اين نصرت بين و بختياري
  • از جمله خسروان گزيني
    در ملک ز ايزد اختياري
  • از حزم زمين با سکوني
    وز عزم سپهر در مداري
  • در عرصه کارزار دشمن
    چون صاحب مرد ذوالفقاري
  • در گيتي ديده بان انصاف
    بر ساحت مملکت گماري
  • نکني آنچه من همي گويم
    که مرا در زمانه نگذاري
  • در سخاوت همي بياسايد
    خوي خاص خدايگان دارد
  • کس نبيند چو تو کمربندي
    در جهان پيش هيچ تاجوري
  • مرکب جود تيز دست کند
    در هزيمت نياز پاي کشد
  • لشکر نصرت نصيري را
    گرد تو تيغ در سراي کشد
  • هر زمانم بهار مدحت تو
    در يکي باغ دلگشاي کشد
  • رنجها را برسم در بستي
    عرصها را به قصد بگشادي
  • پرده از روي صفه برگيريد
    نوحه زار زار در گيريد
  • فضل او در جهان بگستردي
    جهل بر مردمان حرام شدي
  • به همه حکمتي يگانه شدي
    در همه دانشي تمام شدي
  • به همه مکرمت مثل بودي
    در همه مفخرت سمر گشتي
  • راست گويي که در مصيبت تو
    همه مسعود سعد سلمانند
  • کوهي که باد گردد،چون گردباد گردد
    در زير ران
  • در هيچ روزگاري،کس چون تو شهرياري
    ندهد نشان