نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
بمانده
در
خم خاکستر آلود
از آتش خانه دوران پر دود
دل شيرين
در
آن شب خيره مانده
چراغش چون دل شب تيره مانده
خوش است اين داستان
در
شان بيمار
که شب باشد هلاک جان بيمار
مگر دود دل من راه بستت
نفير من خسک
در
پا شکستت
من آن شمعم که
در
شب زنده داري
همه شب مي کنم چون شمع زاري
در
اين غم بد دل پروانه وارش
که شمع صبح روشن کرد کارش
نکو ملکي است ملک صبحگاهي
در
آن کشور بيابي هر چه خواهي
کسي کو بر حصار گنج ره يافت
گشايش
در
کليد صبح گه يافت
در
آن ساعت که باشد نشو جانها
گل تسبيح رويد بر زبانها
در
آن حضرت که آن تسبيح خوانند
زبان بي زبانان نيز دانند
به بالين غريبان بر سر راه
به تسليم اسيران
در
بن چاه
به محتاجان
در
بر خلق بسته
به مجروحان خون بر خون نشسته
به نوري کز خلايق
در
حجاب است
به انعامي که بيرون از حساب است
چو حکمي راند خواهي يا قضائي
به تسليم آفرين
در
من رضائي
فراخي دادش ايزد
در
دل تنگ
کليدش را بر آورد آهن از سنگ
نيايش
در
دل خسرو اثر کرد
دلش را چون فلک زير و زبر کرد
ز يکسو دست
در
زين بسته فغفور
ز ديگر سو سپه سالار قيصور
نهاده غاشيه اش خورشيد بر دوش
رکابش کرده مه را حلقه
در
گوش
در
آن بيشه که بود از تير و شمشير
زبان گاو برده زهره شير
غريو کوس ها بر کوهه پيل
گرفته کوه و صحرا ميل
در
ميل
صد و پنجاه سقا
در
سپاهش
به آب گل همي شستند راهش
صد و پنجاه مجمر دار دلکش
فکنده بويهاي خوش
در
آتش
روان شد
در
هوا باز سبک پر
جهان خالي شد از کبک و کبوتر
يکي هفته
در
آن کوه و بيابان
نرستند از عقابينش عقابان
به يک فرسنگي قصر دلارام
فرود آمده چو باده
در
دل جام
زمين کز سردي آتش داشت
در
زير
پرند آب را مي کرد شمشير
به بام قصر بر شد چون يکي ماه
نهاده گوش بر
در
ديده بر راه
بر آمد گردي از ره توتيا رنگ
که روشن چشم ازو شد چشمه
در
سنگ
در
آن مشعل که برد از شمعها نور
چراغ انگشت بر لب مانده از دور
ز بيهوشي زماني بي خبر ماند
به هوش آمد به کار خويش
در
ماند
و گر لختي ز تندي رام گردم
چو ويسه
در
جهان بدنام گردم
نه روي آنکه از
در
باز گردد
نه راي آنکه قفل انداز گردد
رقيبي را به نزد خويشتن خواند
که ما را نازنين بر
در
چرا ماند
که مهماني به خدمت مي گرايد
چه فرمائي
در
آيد يا نيايد
تو کاندر لب نمک پيوسته داري
به مهمان بر چرا
در
بسته داري
تو خود داني که من از هيچ رائي
ندارم با تو
در
خاطر خطائي
کنيز کاردان بيرون شد از
در
برون برد آنچه فرمود آن سمنبر
کمندي حلقه وار افکنده بر دوش
زهر حلقه جهاني حلقه
در
گوش
جهان روشن به روي صبح خندت
فلک
در
سايه سرو بلندت
ز نعلکهاي گوش گوهر آويز
فکندي لعل ها
در
نعل شبديز
ز بس گوهر که
در
نعلم کشيدي
به رخ بر رشته لعلم کشيدي
به من
در
ساختي چون شهد با شير
ز خدمتها نکردي هيچ تقصير
ولي
در
بستنت بر من چرا بود
خطا ديدم نگارا يا خطا بود
نگويم بر توام بالائيي هست
که
در
جنس سخن رعنائيي هست
نه مهمان توام؟ بر روي مهمان
چار
در
بايدت بستن بدينسان
نشايد بست
در
بر ميهماني
که جز تو نيستش جان و جهاني
علم گشتم به تو
در
مهرباني
علم بالاي سر بهتر تو داني
دگر گفتي که آنان کار جمندند
چنين بر روي مهمان
در
نبندند
حديث آنکه
در
بستم روا بود
که سرمست آمدن پيشم خطا بود
دو لختي بود
در
يک لخت بستند
ز طاووس دو پر يک پر شکستند
صفحه قبل
1
...
2547
2548
2549
2550
2551
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن