167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • ز بازرگان عمان در نهاني
    بده من زر خريده زر کاني
  • در او ده پانزده من عود چون مشک
    بسوزاندي بجاي هيمه خشک
  • نظر کردي به محتاجان درگاه
    کجا چشمش در افتادي ز ناگاه
  • که از بي دولتان بگريز چون تير
    سرا در کوي صاحب دولتان گير
  • بهاي در بزرگ از بهر اين است
    کز اول با بزرگان همنشين است
  • ز سالار ختن تا خسرو زنگ
    همه بر ياد خسرو باده در چنگ
  • چو دوري چند مي در داد ساقي
    نماند از شرم شاهان هيچ باقي
  • شهنشه شرم را برقع برافکند
    سخن لختي به گستاخي در افکند
  • يکي گفت از ختن خيزد نکوئي
    فسانه است آن طرف در خوبروئي
  • يکي گفتا که در اقصاي کشمير
    ز شيريني نباشد هيچ تقصير
  • يکي گفتا سزاي بزم شاهان
    شکر نامي است در شهر سپاهان
  • کسي کاو را شبي گيرد در آغوش
    نگردد آن شبش هرگز فراموش
  • ملک را در گرفت آن دلنوازي
    اساسي نو نهاد از عشق بازي
  • در اين انديشه صابر بود يکسال
    نه شد واقف کسي برحسب آن حال
  • همه در نيم شب نوروز کرده
    به کار عيش دست آموز کرده
  • به عذري کان قبول افتاد در راه
    برون آمد ز خلوت خانه شاه
  • در او پوشيد زر و زيور خويش
    فرستاد و گرفت آن شب سر خويش
  • در او پيچيد و آن شب کام دل راند
    به مصروعي بر افسوني غلط خواند
  • کنيز از کار خسرو ماند مدهوش
    که شيرين آمدش خسرو در آغوش
  • هر آنچ از شاه ديد او را خبر داد
    نهانيهاي خلوت را به در داد
  • جوابش داد کاي از مهتران طاق
    نديدم مثل تو مهمان در آفاق
  • يکي عيب است اگر نايد گرانت
    که بوئي در نمک دارد دهانت
  • نمک در مردم آرد بوي پاکي
    تو با چندين نمک چون بوي ناکي
  • ملک چون رخت از آن بتخانه بر بست
    گرفت آن پند را يکسال در دست
  • که چون من هيچ مهماني رسيدت؟
    بدين رغبت کسي در بر کشيدت؟
  • جوابي شکرينش داد شکر
    که پارم بود ياري چون تو در بر
  • کنيزان منند اينان که بيني
    که در خلوت تو با ايشان نشيني
  • ولي آن دلستان کايد در آغوش
    نه من چون من بتي باشد قصب پوش
  • که شکر همچنان در تنگ خويش است
    نيازرده گلي بر رنگ خويش است
  • نسفته در دريائيش را سفت
    نگين لعل را ياقوت شد جفت
  • شکر در تنگ شه تيمار مي خورد
    ز نخلستان شيرين خار مي خورد
  • چو شمع از دوري شيرين در آتش
    که باشد عيش موم از انگبين خوش
  • کسي کز جان شيرين باز ماند
    چه سود ار در دهن شکر فشاند
  • شکر گر چاشني در جام دارد
    ز شيريني حلاوت وام دارد
  • به بايد در کشيدن ميل را ميل
    که کس را کار برنايد به تعجيل
  • مرا شيرين و شکر هر دو در جام
    چرا بر من به تلخي گردد ايام
  • چنان راغب مشو در جستن کام
    که از نايافتن رنجي سرانجام
  • چو پيلان را ز خود با کس نگفتم
    چو پيله در گليم خويش خفتم
  • چنان در سر گرفت آن ترک طناز
    کزو خسرو نه کيخسرو کشد ناز
  • به گيلان در نکو گفت آن نکوزن
    ميازار ار بيازاري نکو زن
  • چو دزديده نخواهي دانه خويش
    مهل بيگانه را در خانه خويش
  • مگو ناگفتني در پيش اغيار
    نه با اغيار با محرم ترين يار
  • به خلوت نيزش از ديوار ميپوش
    که باشد در پس ديوارها گوش
  • مکن با هيچ بد محضر نشستي
    که نارد در شکوهت جز شکستي
  • درختي کار در هر گل که کاري
    کز او آن بر که کشتي چشم داري
  • سخن در فرجه اي پرور که فرجام
    زوا گفتن ترا نيکو شود نام
  • دهل زن را زده بر دستها مار
    کواکب را شده در پايها خار
  • گرفته آسمان را شب در آغوش
    شده خورشيد را مشرق فراموش
  • زمين در سر کشيده چتر شاهي
    فرو آسوده يکسر مرغ و ماهي
  • سر افکنده فلک دريا صفت پيش
    ز دامن در فشانده بر سر خويش