نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
از آن ساعت نشاطي
در
گرفته است
ز سنگ آيين سختي بر گفته است
مگر يک چندي افتد دستش از کار
درنگي
در
حساب آيد پديدار
دلش
در
کار شيرين گرم گشته
به دستش سنگ و آهن نرم گشته
که اي نادان غافل
در
چکاري
چرا عمري به غفلت مي گذاري
چو مرد ترش روي تلخ گفتار
دم شيرين ز شيرين ديد
در
کار
به زاري گفت کاوخ رنج بردم
نديده راحتي
در
رنج مردم
به شيرين
در
عدم خواهم رسيدن
به يک تک تا عدم خواهم دويدن
صلاي درد شيرين
در
جهان داد
زمين بر ياد او بوسيد و جان داد
چو کار افتاده گردد بينوائي
درش
در
گيرد از هر سو بلائي
به هر شاخ گلي کو
در
زند چنگ
به جاي گل ببارد بر سرش سنگ
چنان از خوشدلي بي بهر گردد
که
در
کامش طبرزد زهر گردد
چو دارد خوي تو مردم سرشتي
هم اينجا و هم آنجا
در
بهشتي
مخسب اي ديده چندين غافل و مست
چو بيداران برآور
در
جهان دست
که چندان خفت خواهي
در
دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک
کفي گل
در
همه روي زمي نيست
که بر وي خون چندين آدمي نيست
نماند کس که بيند دور او را
بدان تا
در
نيابد غور او را
ز جور و عدل
در
هر دور سازيست
درو داننده را پوشيده رازي است
فرود افتادن آسان باشد از بام
اگر
در
ره نباشد عذر اندام
نه بيني مرد بي اندام
در
خواب
نرنجد گر فتد صد تير پرتاب
برون افکن بنه زين دار نه
در
مگر کايمن شوي زين مار نه سر
نظامي گر نديد آن ناربن را
به دفتر
در
چنين خواند اين سخن را
سراينده چنين افکند بنياد
که چون
در
عشق شيرين مرد فرهاد
به رسم مهترانش حله بر بست
به خاکش داد و آمد باد
در
دست
در
انديشيد و بود انديشه را جاي
که باد افراه را چون دارد او پاي
در
اين غم روز و شب انديشه مي کرد
وزين انديشه هم روزي قفا خورد
بدينسان عاشقي
در
غم بميرد؟
چنو باد آنکه زو عبرت نگيرد
تو باغي و او گياهي کز تو خيزد
گياه آن به که هم
در
باغ ريزد
در
انديش اي حکيم از کار ايام
که پاداش عمل باشد سرانجام
چو مريم روزه مريم نگه داشت
دهان
در
بست از آن شکر که شه داشت
چو شيرين را خبر دادند ازين کار
همش گل
در
حساب افتاد هم خار
دهد بي حق خدمت خلق را قوت
نگارد بي قلم
در
سنگ ياقوت
خردمند آن بود کو
در
همه کار
بسازد گاه با گل گاه با خار
عروس شاه اگر
در
زير خاکست
عروسان دگر دارد چه باکست
نظر بر گلستاني ديگر آرد
و زو به دلستاني
در
بر آرد
مرنج اي شاه نازک دل بدين رنج
که گنج است آن صنم
در
خاک به گنج
اگر
در
تخته رفت آن نازنين جفت
به ترک تخت شاهي چون توان گفت
نه هر کش پيش ميري پيش ميرد
بدين سختي غمي
در
پيش گيرد
به تنهائي قناعت کن چو خورشيد
که همسر شرک شد
در
راه جمشيد
مرنج ار با تو آن گوهر نماند
تو کاني کان ز گوهر
در
نماند
گر آهوئي ز صحرا رفت بگذار
که
در
صحرا بود زين جنس بسيار
فرستد مهد و
در
کاوينش آورد
به مهد خود عروس آيينش آرد
سرو کاري ز بهر خويش گيرد
سر از کاري دگر
در
پيش گيرد
نخستين صف توانگر داشت
در
پيش
دويم صف بود حاجتگار و درويش
در
خسرو همه ساله بدين داد
چو مصر از شکر بودي شکرآباد
کسي کو تخت خسرو
در
نظر داشت
هزاران جام کيخسرو ز برداشت
ارم را خشک بد
در
مجلسش جام
فلک را حلقه بد بر درگهش نام
بزرگي بايدت دل
در
سخا بند
سر کيسه به برگ گندنا بند
درم داري که از سختي
در
آيد
سرو کارش به بدبختي گرايد
کشيده مايده يک ميل
در
ميل
مگس را گاو دادي پشه را پيل
کبابي تر بخوردي اول روز
بر او سوده يکي
در
شب افروز
صفحه قبل
1
...
2545
2546
2547
2548
2549
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن