نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
بگفتا دل ز مهرش کي کني پاک
بگفت آنگه که باشم خفته
در
خاک
بگفتا گر خرامي
در
سرايش
بگفت اندازم اين سر زير پايش
بگفتا گر نيابي سوي او راه
بگفت از دور شايد ديد
در
ماه
بگفتا دوري از مه نيست
در
خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا
در
غمش مي ترسي از کس
بگفت از محنت هجران او بس
بگفت ار من کنم
در
وي نگاهي
بگفت آفاق را سوزم به آهي
که با من سر بدين حاجت
در
آري
چو حاجتمندم اين حاجت برآري
چنان
در
خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد
شدي نزديک آن صورت زماني
در
آن سنگ از گهر جستي نشاني
تو
در
سنگي چو گوهر پاي بسته
من از سنگي چو گوهر دل شکسته
جگر پالوده اي را دل برافروز
ز کار افتاده را کاري
در
آموز
اگر چه ناري اي بدر منيرم
پس از حجي و عمري
در
ضميرم
مکن زين بيش خواري بر دل تنگ
غريبي را مکش چون مار
در
سنگ
اگر
در
تيغ دوران زحمتي هست
چرا برد تو را ناخن مرا دست
به شيري چون شبانان دست گيرم
که
در
عشق تو چون طفلي به شيرم
دريغا هر چه
در
عالم رفيق است
ترا تا وقت سختي هم طريق است
اگر نگذاري اي شمع طرازم
که پيهي
در
چراغت مي گدارم
چو من
در
زور دست از کوه بيشم
چه باشد لشگري چون کوه پيشم
زپرويز و ز شيرين و زفرهاد
همه
در
حرف پنجيم اي پريراد
ندانم خصم را غالب تر از خويش
که
در
مغلوب و غالب نام من بيش
هر ادباري عجب
در
راه دارم
که مقبل تر کسي بدخواه دارم
از آن ترسم که
در
پيکار اين کوه
گرو بر خصم ماند بر من اندوه
مرا
در
عاشقي کاري است مشکل
که دل بر سنگ بستم سنگ بر دل
مرا گر نقره و زر نيست دربار
که
در
پايت کشم خروار خروار
رخ زردم کند
در
اشگباري
گهي زر کوبي و گه نقره کاري
اگر بيدارم انده بايدم خورد
و گر
در
خوابم افزون باشدم درد
چو
در
بيداري و خواب اينچنينم
پناهي به ز تو خود را نه بينم
نه چندانم کسي
در
خيل پيداست
که گر ميرم کند بالين من راست
منم تنها
در
اين اندوه و جاني
فداکرده سري بر آستاني
اگر صد سال
در
چاهي نشينم
کسي جز آه خود بالا نه بينم
سگان را
در
جهان جاي و مرا نه
گيا را بر زمين پاي و مرا نه
چو بر خاکم نبود از غم جدائي
شوم
در
خاک تا يابم رهائي
چو تو هستي نگويم کيستم من
ده آن تست
در
ده چيستم من
چو از غم نيستم يک لحظه آزاد
نخواهم هيچ کس را
در
جهان شاد
کسي کو را بود
در
طبع سستي
نخواهد هيچ کس را تندرستي
مرا عشق از کجا
در
خورد باشد
که بر موئي هزاران درد باشد
اگر پائي بدست آرم دگربار
به دامن
در
کشم چون نقش ديوار
چو نقطه زير پرگار آورم روي
شوم
در
نقش ديوار آورم روي
نبندم دل دگر
در
صورت کس
از اين صورت پرستيدن مرا بس
چو شب روي از ولايت
در
کشيدي
سپاه روز رايت بر کشيدي
ز هر بقعه شدندي سنگ سايان
به ماندندي
در
او انگشت خايان
ز سنگ و آهنش حيران شدندي
در
آن سرگشته سرگردان شدندي
سخن مي رفتشان
در
هر نوردي
چنانک آيد ز هر گرمي و سردي
نبود آن روز گلگون
در
وثاقش
بر اسبي ديگر افتاد اتفاقش
بدان نازک تني و آبداري
چو مرغي بود
در
چابک سواري
به شخص کوه پيکر کوه مي کند
غمي
در
پيش چون کوه دماوند
رخ خارا به خون لعل مي شست
مگر
در
سنگ خارا لعل مي جست
چو از لعل لب شيرين خبر يافت
به سنگ خاره
در
گفتي گهر يافت
در
آن مدت که شد فرهاد را ديد
نه کوه آن قلعه پولاد را ديد
در
آمد زور دستش را شکوهي
به هر زخمي ز پاي افکند کوهي
صفحه قبل
1
...
2544
2545
2546
2547
2548
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن