نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
چو نوشين باده را
در
پرده بستي
خمار باده نوشين شکستي
چو
در
پرده کشيدي ناز نوروز
به نوروزي نشستي دولت آن روز
چو
در
شب بر گرفتي راه شبديز
شدندي جمله آفاق شب خيز
به خرسندي طمع را ديده بر دوز
ز چون من قطره دريائي
در
آموز
در
آن مستي نشسته پيش مريم
دم عيسي بر او مي خواند هر دم
ولي دانم که دشمن کام گشتست
به گيتي
در
به من بدنام گشتست
خلافت را جهان بر
در
نهاده
فلک بر خط حکمت سر نهاده
هزار افسانه از بر بيش دارد
به طنازي يکي
در
پيش دارد
چه بندي دل
در
آن دور از خدائي
کزو حاصل نداري جز بلائي
همان به کو
در
آن وادي نشيند
که جغد آن به که آبادي نبيند
يقين شد شاه را چون مريم اين گفت
که هرگز
در
نسازد جفت با جفت
سخن را از
در
ديگر بني کرد
نوازش مي نمود و صبر مي کرد
بيار آن ماه را يک شب درين برج
که پنهان دارمش چون لعل
در
درج
پذيرفتار فرمان گشت نقاش
که بندم نقش چين را
در
تو خوش باش
ملک را
در
شکارت رخش تند است
وليک از مريمش شمشير کند است
من از بي دانشي
در
غم فتادم
شدم خشک از غم اندر نم فتادم
در
آنجان گر ز من بودي يکي سوز
به گيسو رفتمي راهش شب و روز
چو ز آب حوض تر گشتست زينم
خطا باشد که
در
دريا نشينم
به گل چيدن بدم
در
خار ماندم
به کاري مي شدم دربار ماندم
ترازو را دو سر باشد نه يکسر
يکي جو
در
حساب آرد يکي زر
نمانم جز عروسي را
در
اين سنگ
که از گچ کرده باشندش به نيرنگ
اگر خود روي من روئيست از سنگ
در
او بيند فرو ريزد ازين ننگ
سگ از من به بود گر تا توانم
فريبش را چو سگ از
در
نرانم
هزاران پرده بستم راست
در
کار
هنوزم پرده کژ مي دهد يار
فرس با من چنان
در
جنگ راند است
که جاي آشتي رنگي نماند است
سرم مي خارد و پروا ندارم
که
در
عشقش سر خود را بخارم
بلي هست آزموده
در
نشانها
که هر کش دل جهد بيند زيانها
سر اينجا به بود سرکش نه آنجا
که نعل اينجاست
در
آتش نه آنجا
فرستم زلف را تا يک فن آرد
شکيبش را رسن
در
گردن آرد
خيالم را بفرمايم که
در
خواب
بدين خاکش دواند تيز چون آب
منم کز ياد او پيوسته شادم
که او
در
عمرها نارد به يادم
شکيبائي کنم چندان که يک روز
درآيداز
در
مهر آن دل افروز
نشايد باد را
در
خاک بستن
نه باهم آب و آتش را نشستن
يکي درجست و دريا
در
کمين يافت
يکي سرکه طلب کرد انگبين يافت
سخن را رشته بس باريک رشتم
و گرچه
در
شب تاريک رشتم
به ناداني
در
افتادم بدين دام
به دانائي برون آيم سرانجام
دل من
در
حق من راي بدزد
به دست خود تبر بر پاي خود زد
که گر شه گويد او را دوست دارم
بگو کاين عشوه نايد
در
شمارم
و گر گويد کشم تنگش
در
آغوش
بگو کاين آرزو بادت فراموش
عتابش گرچه مي زد شيشه بر سنگ
عقيقش نرخ مي بريد
در
جنگ
ازين بيداد دل
در
داد بادت
ز آه تلخ شيرين ياد بادت
ترا من همسرم
در
هم نشيني
به چشم زير دستانم چه بيني
چنين
در
پايه زيرم مکن جاي
وگرنه بر درت بالا نهم پاي
به پلپل دانه هاي اشک جوشان
دوانم بر
در
خويشت خروشان
به باغ افکندت پالود خونم
چو بر بگرفت باغ از
در
برونم
به معزولي به چشمم
در
نشستي
چو عامل گشتي از من چشم بستي
چو بي يار آمدي من بودمت يار
چو
در
کاري نباشد با منت کار
ترا
در
بزم شاهان خوش برد خواب
ز بنگاه غريبان روي بر تاب
رها کن تا
در
اين محنت که هستم
خداي خويشتن را مي پرستم
مشو راهي که خر
در
گل بماند
ز کارت بي دلان را دل بماند
صفحه قبل
1
...
2542
2543
2544
2545
2546
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن