167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • بسان شمع سلاطين که شب برافروزند
    بليل زنده همي باش و در نهار بمير
  • مبر ز صحبت اصحاب کهف و چون قطمير
    بنزد زنده دلان در درون غار بمير
  • در آن زمان که کنند از حيات نوميدت
    بفضل و رحمت ايزد اميدوار بمير
  • خويشتن باز آر ازين دنيا خريدن زينهار
    چون خريداران زر مفروش در بازار دين
  • ديو نفست گر مسخر شد مسلم باشدت
    اين که در دنيا نگه داري سليمان وار دين
  • نزد تو کز مال دنيا خانه رنگين کرده اي
    پرده بيرون در نقشيست بر ديوار دين
  • بيم درويشي اعمالست اندر آخرت
    آن توانگر را که در دنيا نباشد يار دين
  • در دل دنياپرست تو قضا چون بنگريست
    گفت ناپاکست يارب اندرو مگذار دين
  • چو رفتي در رکاب او پياده
    برو با اسب دولت هم عنان باش
  • در دولت شود بر تو گشاده
    گرت گويد چو سگ بر آستان باش
  • ز معني چون صدف شو سينه پر در
    وليکن همچو ماهي بي زبان باش
  • اي بر سر تو لجام حکمت
    وي در کف تو عنان معقول
  • بر شه ره شرع مصطفي رو
    نه در پي ره زنان معقول
  • بنزد زنده دلان در دو کون هشيار اوست
    که از شراب غم عشق دوست سکران مرد
  • ز خوف آب نخوردندي ار بهايم را
    خبر شدي که يکي در ميان ايشان مرد
  • از هوا نقش نگيرند چو آب
    زآنکه در وجد بآتش مانند
  • دلا گر دولتي داري طلب کن جاي درويشان
    که نوردوستي پيداست در سيماي درويشان
  • بزير پاي ايشانست در معني سر گردون
    بصورت گرچه گردونست بر بالاي درويشان
  • خويشتن را حبس کن در خانه ترک مراد
    گر بتن رنجور باشي ور بدل نالان شوي
  • هر سليمان را که خاتم دار حکمست اين زمان
    سحر ديوانست در زير نگين غافل مباش
  • آدمي زاده چون خورد چيزي
    که سگان را دهان بود در وي
  • گوشتي لاغرست و چندين سگ
    زده چون گربه ناخنان در وي
  • عدل را ساق لاغرست وليک
    ظلم را فربهست ران در وي
  • اندرين آزمون سرا اي پير
    طفل بودي شدي جوان در وي
  • چشم بگشا ببين که نامده اي
    بهر بازي چو کودکان در وي