نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
بسا شير شکار و گرگ جنگي
که شد
در
زير اين روبه پلنگي
اگر خواهي جهان
در
پيش کردن
شکم واري نخواهي بيش خوردن
مشو پر خواره چون کرمان
در
اين گور
به کم خوردن کمر دربند چون مور
در
اين سيلاب غم کز ما پدر برد
پسر چون زنده ماند چون پدر مرد
فلک را تا کمان بي زه نگردد
شکار کس
در
او فربه نگردد
گوزني را که ره بر شير باشد
گيا
در
زير پي شمشير باشد
چو نامد
در
جهان پاينده چيزي
همه ملک جهان نرزد پشيزي
خداوندا چو آيد پاي بر سنگ
فتد کشتي
در
آن گردابه تنگ
فراخي
در
جهان چندان اثر کرد
که يک دانه غله صد بيشتر کرد
ز چشم پادشاه افتاد رائي
که بد رائي کند
در
پادشائي
چو شيرين از شهنشه بي خبر بود
در
آن شاهي دلش زير و زبر بود
وليک از کار مريم تنگدل بود
که مريم
در
تعصب سنگدل بود
در
آن يکسال کو فرماندهي کرد
نه مرغي بلکه موري را نيازرد
کند تنها روي
در
کار خسرو
به تنهائي خورد تيمار خسرو
وزان خوبان چو
در
ره پاي بفشرد
کنيزي چند را با خويشتن برد
که
در
هر جاي با او يار بودند
به رنج و راحتش غمخوار بودند
وز آنجا سوي قصر آمد به تعجيل
پس او چارپايان ميل
در
ميل
از آن
در
خوشاب آن سنگ سوزان
چو آتش گاه موبد شد فروزان
ثز گرمي کان هوا
در
کار او بود
هوا گفتي که گرمي دار او بود
ملک دانست کامد يار نزديک
بديد اميد را
در
کار نزديک
ز مريم بود
در
خاطر هراسش
که مريم روز و شب مي داشت پاسش
بر آمد يوسفي نارنج
در
دست
ترنج مه زليخا وار بشکست
در
پيروزه گون گنبد گشادند
به پيروزي جهان را مژده دادند
طرفداران که صف
در
صف کشيدند
ز هيبت پشت پاي خويش ديدند
کسي کش
در
دل آمد سر بريدن
نيارست از سياست باز ديدن
ز بس گوهر کمرهاي شب افروز
در
گستاخ بيني بسته بر روز
در
آن صف کاتش از بيم آب گشتي
سخن گر زر بدي سيماب گشتي
ز خاموشي
در
آن زرينه پرگار
شده نقش غلامان نقش ديوار
زمين بوسيد و گفتا شادمان باش
هميشه
در
جهان شاه جهان باش
جهان تا
در
جهان ياريش مي کرد
تمناي جهانداريش مي کرد
کجا آن تيغ کاتش
در
جهان زد
تپانچه بر درفش کاويان زد
بسا گرگ جوان کز روبه پير
به افسون بسته شد
در
دام نخجير
مخور چندان که خرما خار گردد
گوارش
در
دهن مردار گردد
به قنديل قديمان
در
زدن سنگ
به کالاي يتيمان بر زدن چنگ
به سرهنگي حمايل کردن تيغ
بسا مه را که پوشد چهره
در
ميغ
از اين ابلق سوار نيم زنگي
که
در
زير ابلقي دارد دو رنگي
ستم
در
مذهب دولت روا نيست
که دولت با ستمگار آشنا نيست
خري
در
کاهدان افتاد ناگاه
نگويم واي بر خر واي بر کاه
شنيدستم که
در
زنجير عامان
يکي بود است ازين آشفته نامان
به جباري مبين
در
هيچ درويش
که او هم محتشم باشد بر خويش
ترا حرفي به صد تزوير
در
مشت
منه بر حرف کس بيهوده انگشت
نه کم ز آيينه اي
در
عيب جوئي
به آيينه رها کن سخت روئي
در
آب نرم رو منگر به خواري
که تند آيد گه زنهار خواري
به گستاخي مبين
در
خنده شير
که نه دندان نمايد بلکه شمشير
نهنگ آن به که
در
دريا ستيزد
کز آب خرد ماهي خرد خيزد
به بخشيدن
در
آمد دست دريا
زمين گشت از جواهر چون ثريا
ز صد دستان که او را بود
در
ساز
گزيده کرد سي لحن خوش آواز
چو تخت طاقديسي ساز کردي
بهشت از طاقها
در
باز کردي
چو بانگ سبز
در
سبزش شنيدي
ز باغ زرد سبزه بر دميدي
چو قفل رومي آوردي
در
آهنگ
گشادي قفل گنج از روم و از زنگ
صفحه قبل
1
...
2541
2542
2543
2544
2545
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن