نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
جهان
در
نسل تو ملکي قديم است
بدست ديگران عيبي عظيم است
اگر
در
پادشاهي بنگري تيز
سبق برده است از عزم سبک خيز
که دست خسروان
در
جستن کام
گهي با تيغ بايد گاه با جام
مرا نيز ار بود دستي نمايم
وگرنه
در
دعا دستي گشايم
مرا بايد به چشم آتش برافروخت؟
به آتش سوختن بايد
در
آموخت؟
مرا گر شور تو
در
سر نبودي
سر شوريده بي افسر نبودي
فکندي چون فلک
در
سر کمندم
رها کردي چو کردي شهربندم
نخستم باده دادي مست کردي
به مستي
در
مرا پا بست کردي
بلي خيزم
در
آويزم به بدخواه
ولي آنگه که بيرون آيم از چاه
بر آن عزمم که ره
در
پيش گيرم
شوم دنبال کار خويش گيرم
نشستم تا همي خوانم نهادي
روم چون نان
در
انبانم نهادي
پس آنگه پاي بر گيلي بيفشرد
ز راه گيکان لشگر به
در
برد
در
آن ره رفتن از تشويش تاراج
به ترک تاج کرده ترک را تاج
زرايش روي دولت را برافروخت
و زو بسيار حکمت ها
در
آموخت
عظيم آمد چو گشت آن حال معلوم
عظيم الروم را آن فال
در
روم
چنان
در
کيش عيسي شد بدو شاد
که دخت خويش مريم را بدو داد
ز بس لشگر که بر خسرو شد انبوه
روان شد روي هامون کوه
در
کوه
در
آن بيشه نه گور از شير مي رست
نه شير از خوردن شمشير مي رست
فرو بسته
در
آن غوغاي ترکان
زبانک ناي ترکي ناي ترکان
بزرگ اميد پيش پيل سرمست
به ساعت سنجي اصطرلاب
در
دست
به نطع کينه بر چون پي فشردي
در
افکن پيل و شه رخ زن که بردي
ملک
در
جنبش آمد بر سر پيل
سوي بهرام شد جوشنده چون نيل
جهان بر ابلقي توسن سوار است
لگد خوردن ازو هم
در
شمار است
چو سر بر کرد ماه از برج ماهي
مه پرويز شد
در
برج شاهي
ذنب مريخ را مي کرده
در
کاس
شده چشم زحل هم کاسه راس
کشيد از خاک تختي بر ثريا
درو گوهر به کشتي
در
به دريا
چو فرخ شد بدو هم تخت و هم تاج
در
آمد غمزه شيرين به تاراج
گهي قصد نبيد خام کردي
گهي از گريه مي
در
جام کردي
شبي
در
باغ بودم خفته با يار
به بالين بر نشسته بخت بيدار
کجا آن نوبه نو مجلس نهادن
بهشت عاشقان را
در
گشادن
ز بي خصمي گر افزون گشت گنجم
ز بي ياري
در
افزود است رنجم
من آن مرغم که افتادم به ناکام
ز پشمين خانه
در
ابريشمين دام
تو گندم کار تا هستي برآرد
گيا خود
در
ميان دستي برآرد
به هر کاري
در
از دولت بود نور
که باد از کار ما بي دولتي دور
که چون شيرين ز خسرو باز پس ماند
دلش دربند و جانش
در
هوس ماند
گشاده رشته گوهر ز ديده
مژه چون رشته
در
گوهر کشيده
نمک
در
ديده بي خواب مي کرد
ز نرگس لاله را سيراب مي کرد
درختي بر شده چون گنبد نور
گدازان گشت چون
در
آب کافور
بهاري را که
در
بروي گشادي
ربودي گل به دل خارش نهادي
که صابر شو درين غم روزکي چند
نماند هيچ کس جاويد
در
يند
بسي
در
کار خسرو رنج ديدي
بسي خواري و دشواري کشيدي
چو وقت آيد که آب آيد فرا زير
نماند دولتت
در
کارها دير
بسا ديبا که يابي سرخ و زردش
کبود و ازرق آيد
در
نوردش
بسا
در
جا که بيني کرد فرساي
بود ياقوت يا پيروزه را جاي
وزين
در
نيز شاپور خردمند
بکار آورد با او نکته اي چند
دلش را
در
صبوري بند کردند
به ياد خسروش خسرند کردند
در
آمد کار اندامش به سستي
به بيماري کشيد از تن درستي
نيامد شيشه اي از سنگ
در
دست
که باز آن شيشه را هم سنگ نشکست
بدين قالب که بادش
در
کلاهست
مشو غره که مشتي خاک را هست
چه مي پيچي درين دام گلو پيچ
که جوزي پوده بيني
در
ميان هيچ
صفحه قبل
1
...
2540
2541
2542
2543
2544
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن