نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
سعادت بر گشاد اقبال را دست
قران مشتري
در
زهره پيوست
چو آمد
در
سخن نوبت به شاپور
سخن را تازه کرد از عشق منشور
که شيرين انگبيني بود
در
جام
شهنشه روغن او شد سرانجام
به رنگ آميزي صنعت من آنم
که
در
حلواي ايشان زعفرانم
پس آنگه کردشان
در
پهلوي ياد
که احسنت اي جهان پهلو دو همزاد
قضاي عشق اگرچه سر نبشته است
مرا اين سر نبشت او
در
نبشت است
گوزني بر ره شير آشيان کرد
رسن
در
گردن شير ژيان کرد
دگر ره طبع شيرين گرم تر گشت
دلش
در
کار خسرو نرم تر گشت
شراب تلخ
در
جانش اثر کرد
به شيريني سوي شيرين نظر کرد
سخنها
در
کرشمه مي نهفتند
به نوک غمزه گفتند آنچه گفتند
نمي افتاد فرصت
در
ميانه
که تير خسرو افتد بر نشانه
مه و خورشيد دل
در
صيد بستند
به شبديز و به گلگون برنشستند
گهي
در
گوش دلبر راز گفتن
گهي غم هاي دل پرداز گفتن
سگ قصاب را
در
پهلوي ميش
جگر باشد و ليک از پهلوي خويش
چه بايد زهر
در
جامي نهادن
ز شيريني بر او نامي نهادن
بره
در
شير مستي خورد بايد
که چون پخته شود گرگش ربايد
چو بازرگان صد خروار قندي
چه باشد گر به تنگي
در
نبندي
چو نيل خويش را يابي خريدار
اگر
در
نيل باشي باز کن بار
اگر نازي کنم مقصودم آنست
که
در
گرمي شکر خوردن زيانست
بهر موئي که تندي داشت چون شير
هزاران موي قاقم داشت
در
زير
سنان
در
غمزه کامد نوبت جنگ
به هر جنگي درش صد آشتي رنگ
قصب بر رخ که گر نوشم نهانست
بنا گوشم به خرده
در
ميانست
ازين سو حلقه لب کرده خاموش
ز ديگر سو نهاده حلقه
در
گوش
چو خسرو را به خواهش گرم دل يافت
مروت را
در
آن بازي خجل يافت
حساب ديگر آن بودش
در
اين کوي
که پشتم نيز محرابست چون روي
چه خوش نازيست ناز خوبرويان
ز ديده رانده را
در
ديده جويان
به گستاخي
در
آمد کي دلارام
گواژه چند خواهي زد بيارام
و گر خواهي که
در
دل راز پوشي
شکيبت باد تا با دل بکوشي
تو خود داني که
در
شمشير بازي
هلاک سر بود گردن فرازي
چو بازرگان صد خروار قندي
به ار با من به قندي
در
نبندي
کمند زلف خود
در
گردنم بند
به صيد لاغر امشب باش خرسند
ز جان شيرين تري اي چشمه نوش
سزد گر گيرمت چون جان
در
آغوش
همه تن
در
تو شيريني نهفتند
به کم کاري ترا شيرين نگفتند
که شه را بد بود زنهار خوردن
بد آمد
در
جهان بد کار کردن
وليکن نرد با خود باخت نتوان
هميشه با خوشي
در
ساخت نتوان
به اول شربت از حلوا مينديش
که حلوا پس بود جلاب
در
پيش
بسا بيمار کز بسيار خواري
بماند سال و مه
در
رنج و زاري
ملک چون ديد کو
در
کار خام است
زبانش توسن است و طبع رام است
دويدم تا به تو دستي
در
آرم
به دست آرم تو را دستي برآرم
چو مي بينم کنون زلفت مرا بست
تو
در
دست آمدي من رفتم از دست
نگويم
در
وفا سوگند بشکن
خمارم را به بوسي چند بشکن
تو سرمست و سر زلف تو
در
دست
اگر خوشدل نشينم جان آن هست
اگر ديده شود بر تو بدل گير
بود
در
ديده خس ليکن به تصغير
و گر جان گردد از رويت عنان تاب
بود جان را عروسي ليک
در
خواب
عتابي گر بود ما را ازين پس
ميانجي
در
ميانه موي تو بس
ملک برخاست جام باده
در
دست
هنوز از باده دوشينه سرمست
چه بايد خويشتن را گرم کردن
مرا
در
روي خود بي شرم کردن
چو روز بينوائي بر سر آيد
مرادت خود به زور از
در
درآيد
طرب کن چون
در
دولت گشادي
مخور غم چون به روز نيک زادي
اگر با تو بياري سر
در
آرم
من آن يارم که از کارت بر آرم
صفحه قبل
1
...
2539
2540
2541
2542
2543
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن