167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • چو دهقان دانه در گل پاک ريزد
    ز گل گر دانه خيزد پاک خيزد
  • چو گوهر پاک دارد مردم پاک
    کي آلوده شود در دامن خاک
  • مهين بانو که پاکي در گهر داشت
    ز حال خسرو و شيرين خبر داشت
  • در انديشيد ازان دو يار دلکش
    که چون سازد بهم خاشاک و آتش
  • جهان نيرنگ ها داند نمودن
    به در دزديدن و ياقوت سودن
  • چنانم در دل آيد کاين جهانگير
    به پيوند تو دارد راي و تدبير
  • چنان زي با رخ خورشيد نورش
    که پيش از نان نيفتي در تنورش
  • دلش چون زان همه گلها بخندد
    چه گوئي در گلي چون مهر بندد
  • چو تو در گوهر خود پاک باشي
    به جاي زهر او ترياک باشي
  • و گر در عشق بر تو دست يابد
    ترا هم غافل و هم مست يابد
  • چو ويس از نيکنامي دور گردي
    به زشتي در جهان مشهور گردي
  • بسا باده که در ساغر کشيدند
    به جرعه ريختندش چون چشيدند
  • چو شيرين گوش کرد آن پند چون نوش
    نهاد آن پند را چون حلقه در گوش
  • دلش با آن سخن همداستان بود
    که او را نيز در خاطر همان بود
  • چو شير ماده آن هفتاد دختر
    سوي شيرين شدند آشوب در سر
  • برون شد حاجب شه بارشان داد
    شه آنکاره دل در کارشان داد
  • چو در بازي گه ميدان رسيدند
    پريرويان ز شادي مي پريدند
  • بهر گوئي که بردي باد را بيد
    شکستي در گريبان گوي خورشيد
  • چو کام از گوي و چوگان برگرفتند
    طوافي گرد ميدان در گرفتند
  • نه چندان صيد گوناگون فکندند
    که حدش در حساب آيد که چندند
  • که هر يک بود در ميدان همائي
    به دعوي گاه نخجير اژدهائي
  • ملک مي ديد در شيرين نهاني
    کز آن صيدش چه آرد ارمغاني
  • همه در آشيانها رخ نهفتند
    ز رنج ماندگي تا روز خفتند
  • نيامد فرصتي با او پديدش
    که در بند توقف بد کليدش
  • اگر شاديم اگر غمگين در اين دير
    نه ايم ايمن ز دوران کهن سير
  • جوانان را و پيران را دگر بار
    به سرسبزي در آرد سرخ گلزار
  • گل از شادي علم در باغ مي زد
    سپاه فاخته بر زاغ مي زد
  • صبا برقع گشاده مادگان را
    صلا در داده کار افتادگان را
  • رياحين بر رياحين باده در دست
    به شهرود آمدند آن روز سرمست
  • در آن صحن بهشتي جاي کردند
    ملک را بارگه بر پاي کردند
  • چو بد مستان به لشگرگه در افتاد
    و زو لشگر به يکديگر بر افتاد
  • چو فرصت در کشيدي خصم را ميل
    ربودندي يکي بوسه به تعجيل
  • در آن ساعت که از مي مست گشتي
    به بوسه با ملک همدست گشتي
  • چنان تنگش کشيدي شه در آغوش
    که کردي قاقمش را پرنيان پوش
  • ز بس کز گاز نيلش در کشيدي
    ز برگ گل بنفشه بر دميدي
  • شبي باد مسيحا در دماغش
    نه آن بادي که بنشاند چراغش
  • ز تاريکي در آن شب يک نشان بود
    که آب زندگي دروي نهان بود
  • شبي بود از در مقصود جوئي
    مراد آن شب ز مادر زاد گوئي
  • ازين سو زهره در گوهر گسستن
    وز آن سو مه به مرواريد بستن
  • سماع زهره شب را در گرفته
    مه يک هفته نصفي بر گرفته
  • جرس جنباني مرغان شب خيز
    جرسها بسته در مرغ شب آويز
  • دد و دام از نشاط دانه خويش
    همه مطرب شده در خانه خويش
  • فروغ روي شيرين در دماغش
    فراغت داده از شمع و چراغش
  • چرا چندين وصال از دور بينيم
    اگر نوريم تا در نور بينيم
  • هوائي معتدل چون خوش نخنديم
    تنوري گرم نان چون در نبنديم
  • فرنگيس اولين مرکب روان کرد
    که دولت در زمين گنجي نهان کرد
  • عجب نوش شکر پاسخ چنين گفت
    که عنبر بو گلي در باغ بشگفت
  • در آمد دولت شاهي به تاراج
    نهاد آن لعل را بر گوشه تاج
  • فلک در عقد شاهي بند کردش
    به ياقوتي دگر پيوند کردش
  • بر آمد آفتابي ز آسمان بيش
    کشيد آن ماه را در چنبر خويش