نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
که خاکيم اين زمان
در
عين هستي
نه مانند شما
در
بت پرستي
فنائيم اين زمان
در
جزو و
در
کل
برسته از غم وز رنج وز ذل
شما مانند ما
در
خون برآئيد
چرا
در
بند ايوان و سرائيد
تو
در
دنيا و اندر دير خود راي
بماندي همچو سيم قلب
در
جاي
بسي
در
عين طاعت کرده کوشش
چو دريا بود او
در
عين جوشش
خدا باتست و
در
جانت نهانست
ولي
در
ديد جان عين العيان است
خدا با تست هرگز او نديدي
در
اين دم او ببين چون
در
رسيدي
خدا با تست و
در
بينائي تست
عيان بنگر که
در
دانائي تست
ز وصل واصلان کامي بران تو
در
اين وادي
در
اين صورت ممان تو
ره جانان خرابي
در
خرابيست
در
آن عين خرابي جمله شاديست
مشو مانند او
در
عين لعنت
ز لعنت
در
گذر درياب رحمت
ترا ابليس اينجا داوري کرد
ترا انداخت
در
اندوه و
در
درد
ز خود بيني برون
در
بماندست
چو آبي عين
در
آذر بماندست
طبيعت راه دارد
در
صفت او
زند دستان تو
در
معرفت او
همه ذرات
در
بازي فتادند
از آن
در
راه کلي سر نهادند
چرا
در
صورت خردي تو اي دوست
ببر
در
مغز تا کي بردري پوست
در
اين بولي تو اندر گلخن تن
تو
در
اين تنگنا بگرفته مسکن
شبي گر ابر باشد
در
سياهي
در
آنشب بين تو مر سر الهي
همه محو است
در
تو گر بيابي
زماني
در
بشو تا سر بيابي
در
اين دنيا سر اينجا
در
مياور
برون وز هشت جنت زود بگذر
در
اين لعنت بگو آخر که چوني
که تو افتاده
در
درياي خوني
خطاب دوست
در
جانم رقم زد
نمود من دمادم
در
عدم زد
نمود من
در
اول بود بودش
نمود خويش ديدم
در
نمودش
ز اصل خويش
در
من غم گرفتار
عيان
در
نزد شرعم من گرفتار
عجائب راز دارم
در
جهان من
که دارم
در
جهان راز نهان من
مرا طوقيست
در
گردن فتاده
از او
در
عين ما و من فتاده
ملامت ميکشم
در
هر دو عالم
منم
در
عشق جانان شاد وخرم
اگر
در
کفر آئي عشق بيني
نمود عشق هم
در
عشق بيني
اگر
در
کافري يابي تو دلدار
نمود بت شکن
در
کفر بسيار
نشان عشق از من بنگر ايدل
چرا درمانده
در
آب و
در
گل
نشان عشق
در
جانم نهانست
وليکن يار اينجا
در
ميان است
اگر منسوخ گشتم بر
در
او
فتادستم بکلي بر
در
او
ترا
در
ديده ها بينا بديدم
ترا
در
لفظها گويا بديدم
چنان
در
لعنت تو ديدم اينجا
بسي
در
کوي تو گرديدم اينجا
بسي گشت و نديدست جز که افعال
نهادش
در
صفاتت
در
بيان قال
مرا چون سجده تو کرده باشم
چرا
در
عاقبت
در
پرده باشم
من آدم را نديدم آن تو بودي
که
در
ذرات
در
گفت و شنودي
نظر کردم
در
آندم ديدم آدم
که پيدا شد نمود تو
در
آن دم
تو قول دوست فرمان بر تو اينجا
که بگشايد ترا او
در
در
اينجا
بگرد کعبه جان
در
طوافند
چو سيمرغان همه
در
کوه قافند
جمال يار
در
ما کل اثر کرد
نمود عقل
در
اينجا خبر کرد
جمال خويش
در
وي چون نهاد او
نمود آمد
در
اينجا داد داد او
که دروي جمع شد
در
چل صباح آن
نمود عشق
در
عين رواح آن
همه
در
تست و تو
در
جمله پيدا
شدست اينجا يگه عين مصفا
نظر مي کرد خود را ديد
در
گل
نمي دانست چيزي مانده
در
دل
در
اين معني بسي گفتند اسرار
همه نقشي بود
در
عين پندار
چنين بهر خودي
در
خورد و
در
خواب
بهشت جاودان از خويش درياب
خوشا آندم که آدم
در
نگنجد
جهان موئي
در
آن لحظه نسنجد
صفات حق تو داري
در
صفاتت
بخواهي برد ره
در
سوي ذاتت
چو آدم باش
در
جنات و
در
ذات
ز خاطر درگذر زين جمله ذرات
صفحه قبل
1
...
252
253
254
255
256
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن