167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • مگو زين در بارگه سر بتاب
    وگر سر چو ميخم نهد در طناب
  • نه پروانه جان داده در پاي دوست
    به از زنده در کنج تاريک اوست؟
  • تو آتش به ني در زن و درگذر
    که نه خشک در بيشه ماند نه تر
  • گه آسوده در گوشه اي خرقه دوز
    گه آشفته در مجلسي خرقه سوز
  • در اين مجلس آن کس به کامي رسيد
    که در دور آخر به جامي رسيد
  • که پيري به در يوزه شد بامداد
    در مسجدي ديد و آواز داد
  • در اين بود سر بر زمين فدا
    که گفتند در گوش جانش ندا
  • نديدم در اين مدت از شوي من
    که باري بخنديد در روي من
  • طبيبي پري چهره در مرو بود
    که در باغ دل قامتش سرو بود
  • گر از دوست چشمت بر احسان اوست
    تو در بند خويشي نه در بند دوست
  • پس آنان که در وجد مستغرقند
    شب و روز در عين حفظ حقند
  • کجا در حساب آرد او چون تو دوست
    که روي ملوک و سلاطين در اوست؟
  • فتادند در عقده اي پيچ پيچ
    که در حل آن ره نبردند هيچ
  • گهي خار و خس در ره انداختي
    گهي ماکيان در چه انداختي
  • مبين در عبادت که پيرند و سست
    که در رقص و حالت جوانند و چست
  • من امروز کردم در صلح باز
    تو فردا مکن در به رويم فراز
  • که پيوسته در نعمت و ناز و نام
    در اقبال او بوده ام دوستکام
  • به در جست از آشوب دزد دغل
    دوان، جامه پارسا در بغل
  • يکي بربطي در بغل داشت مست
    به شب در سر پارسايي شکست
  • شنيدم که در خاک وخش از مهان
    يکي بود در کنج خلوت نهان
  • گرت در درياي فضل است خيز
    به تذکير در پاي درويش ريز
  • بپرسيد از او عارفي در نهفت
    چه حکمت در اين رفتنت بود؟ گفت
  • چنان خار در گل نديدم که رفت
    که پيکان او در سپرهاي جفت
  • سفر ناگهم زان زمين در ربود
    که بيشم در آن بقعه روزي نبود
  • من آنم که در شيوه طعن و ضرب
    به رستم در آموزم آداب حرب