نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
در
زماني که غير فتنه نبود
مقتضاي زمانه بي باک
بنده پيرتوست کيوان ليک
زهره ات
در
طلايه بام است
در
عموم رسوم معدلتش
رسم ظلم از زمانه زايل شد
در
سرور است تا قيام قيام
از جلوسش سرير سلطاني
فاني شده
در
زمان فوتش
ايام شهادت حسين است
ولي
در
تلفظ لباس حروف
خرد يافت بر قدمدت رسا
قيمتي گوهر بساط وجود
در
يک دانه جليل صدف
در
ترازوي جود سنگ سبک
بهر هيچ آفريده ننهادي
آشکارا اگر چه بر رخ ما
در
احسان خويش بگشادي
داده ام داد خسروي
در
شعر
خلعتي خسروانه مي خواهم
گنج حسنش اگر مکان طلبد
در
دو عالم نماند آبادي
خون ز شريان جبرئيل آرد
مژه اش
در
محل فصادي
در
بارگه امام شافع
فرزند رسول و نور يزدان
از قوت بازوي بلاغت
دست همه تافت
در
فصاحت
آرد ز محيط فکر بيرون
هر لحظه هزار
در
مکنون
او زار نشسته دست بر سر
خواهنده ستاده
در
برابر
يا آنکه رساند از کلامش
در
نظم بلاغت انتظامش
افغان ز جفاي فقر افغان
کابم نگذاشتست
در
جان
بر خلق دو عالم است غالب
در
جايزه دادن مناقب
زنو کوس بشارت کوفت گردون
در
استقلال نواب همايون
ايا تابان مه برج ايالت
ايا رخشان
در
درج جلالت
که
در
تازي به ميدان عدالت
برآمد بانک کوس استمالت
در
اختر شعاع درج عصمت
تنق بند آفتاب برج عفت
در
شوخي طبع معصيت دوست
کالايش مرد را سبب اوست
در
فکر دگر نماند تابم
تاريخ نگفته برد خوابم
در
واقعه ديدمش پياده
نزديک رکاب شه ستاده
در
سايه چتر پادشاهي
جولان ده باد پاي شاهي
در
روضه سلطنت چو نخلست قدش
کارايش تشريف شهنشاهي ازوست
ديوان مسعود سعد سلمان
بر عاج شکفته بينمش لاله
در
سيم نهفته يابمش خارا
زنجير شدست زلف مشکينت
وافکنده مرا ز دور
در
سودا
در
چشم عزيز چهره دلبر
بر دست خجسته ساغر صهبا
آينه رنگ عيبه اي ديدم
راست بالاش
در
خور پهنا
خسروان پيش او کمر بندند
همچو
در
پيش خسروان حجاب
هست بنده نبيره آدم
در
همه چيز اثر کند انساب
در
صافي نزاد هيچ صدف
زر ساده نزاد هيچ تراب
در
دولت و سعادت صاحب
کاداب ازو شدست مهذب
در
مجلست ز رتبت مفرش
بر آخورت ز دولت مرکب
در
ثناها به تف انديشه
بحر اندر ضمير باحور است
مکرمت کن که بگذرد همه چيز
مکرمت پايدار
در
دنياست
وز دبيري که
در
زمانه کند
بر دبيران وبال تاوانست
ورنه دشمن چرا همي گويد
که
در
انديشه خراسانست
آمد اکنون دو پاي من بگرفت
خويشتن
در
حمايتم پيوست
بادا
در
بوستان عمر قرارت
بادا اندر سراي ملک مقامت
تجربت کوفته دليست مرا
نه خطايي
در
او نه طغيانيست
بينواييست بسته
در
سمجي
بانوا چون هزار دستانيست
شاه مسعود کاختر مسعود
در
مرادش درست پيمان باد
همه دعوي طالع ميمونش
در
معاني بديع برهان باد
در
طربناک ميزباني بخت
نهمت او عزيز مهمان باد
در
کف او به زخم فرعونان
نيزه سرگزاي ثعبان باد
دولت کامگار
در
گيتي
بنده راي کامگار تو باد
دولت کاردان و کارگذار
در
همه کار پيشکار تو باد
آفتابي که
در
همه عالم
اثر تو همي ضيا باشد
با محنت و رنج همنشينند
با چرخ زمانه
در
نبردند
اي آنکه فلک ظل درگهت را
در
سايگه زينهار دارد
پيوسته مرا
در
همه فضيلت
رايت ز همه اختيار دارد
تا روز طرب
در
بهار عشرت
بازار مي خوشگوار دارد
در
آئينه خرد روي مردم
هم خرد چنان آيينه نمايد
وانگهم سنگدل نگهباني
که چنو
در
کليسيا باشد
بنده مادحي چنين
در
بند
نيک بنديش تا روا باشد
او را چو
در
نبرد برانگيزد
ناوردگاه چرخ کيان باشد
گفته و کرده تو
در
عالم
همه تاريخ روزگار شود
موقف بزم تو شکارگهيست
که
در
او شکرها شکار شود
تأييد تو خاک درگه تو
در
گيتي اصل کيميا کرد
اقبال تو گرد موکب تو
در
ديده ملک توتيا کرد
همواره ثنات بر ملا گفت
همواره دعات
در
خلا کرد
يک مجلس اگر نگفت مدحت
در
مجلس ديگرش قضا کرد
تا برافروخت آتش هيبت
در
جهان ناگهان ملک مسعود
بدسگالان ملک را بگداخت
مغز
در
استخوان ملک مسعود
خسرو شاه شهريار زياد
در
جهان ساليان ملک مسعود
در
قصر شجاعت و سخاوت
از راي رفيع تست بنياد
تو خسرو روزگار خويشي
در
بند تو حاسد تو فرهاد
هر زماني چو نوعروسان مهر
درکشد روي خوب
در
معجر
در
يکي صيدگاه شاهنشاه
که برانگيخت چون قضا و قدر
شودش تيغ صبح
در
کف تيغ
شودش قرص آفتاب سپر
باز
در
مرغزار هندستان
شاخ مردي سعادت آرد بار
از تن گمرهي بريزد پوست
در
دل کافري برويد خار
کوه پوينده
در
مصاف فکن
مرگ تابنده از نيام برآر
در
شب تيره بلا ماندند
تيغ ها چون ستارگان بيدار
رشک همي آيدم از بربطت
تنگ مگيرش صنما
در
کنار
از پي نور
در
شبان سياه
آرزومند طلعت تو بصر
بدرد کفر پيرهن
در
بر
بگسلد شرک از ميان زناز
در
بزرگي تو سپهر محيط
کمتر آمد ز نقطه پرگار
امروز بهار عالم آمد
تا تازه بهار ملک
در
خور
تا جان و روان خويش بندم
در
خدمت شهريار صفدر
در
بسته ميان هزار دربان
بر کار شده هزار زرگر
وز هيبت بأس تو بيفسرد
در
صفحه خنجر آب خنجر
تا ماند بنده ثناگوي
در
وصف تو اي شخ ثناخر
سرهنگ محمد علي را
شغلي دادي بزرگ و
در
خور
در
غزو به خدمتت شتابد
منصور مؤيد و مظفر
در
کف بدسگال دولت تو
بوي نفط سيه دهد عنبر
يکي افتاده
در
ميانه شور
ديگري خسته بر کرانه شر
نايبي نيستم چنانکه مرا
سازي و آلتي بود
در
خور
حشمت عالي علايي تو
در
جهان خود همي کشد لشکر
وان بريده پي شکافته سر
در
کفت ساحريست چون مسحور
جمع کرده ز بهر زيورشان
در
منظوم و لؤلؤ منثور
در
قدر تا کجا رسد پيداست
قوت آفريده مجبور
گاه خلوت تويي مرا مونس
در
حضرت مرا تويي داور
ور نبودست عاشق تو چرا
بافت
در
زلفکان تو گوهر
در
کنارت گرفت نتوانم
تا روان باشدم ز ديده مطر
در
پيش سپه مبارزي کورا
مانند نگفته اند جز حيدر
صفحه قبل
1
...
252
253
254
255
256
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن