167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • شادي نمي نهد قدم اندر دلم چنانک
    در ملک غير مردم پرهيزکار پاي
  • با آتش هواي تو چون باد تر نگشت
    جوياي در وصل ترا از بحار پاي
  • بي گلستان روي تو در بوستان خلد
    دستم ز گل برنج بود چون زخار پاي
  • اي سامري سحر سخن، گر تو مي نهي
    در کوي عشق او ز سر اضطرار پاي
  • بستان دولت تو نه جاييست کز علو
    در وي نهد مسافر ليل و نهار پاي
  • مفتاح فتح خواهي در دست خود، چو سگ
    بر آستانه نه سر و بيرون گذار پاي
  • با او چو در سخن نتوان کرد همسري
    کوتاه کرد بنده بدين اعتبار پاي
  • سر در ره تو باخته بودم بدست شوق
    عيبم مکن اگر دهمت ياذگار پاي
  • کردم نثار اين در ناسفته بر سرت
    بر چين بدست لطف (و) منه بر نثار پاي
  • در شاه راه نظم حقايق بطبع خويش
    من گام مي زنم تو برو مي شمار پاي
  • اي گل يقين شناس که ننهد بهيچ وقت
    در گلستان وصف تو (چون) من هزار پاي
  • گردست رد برو ننهي از سر ملال
    در جمله گوشه يي برود اين هزار پاي
  • که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت
    که خسته نيستش از نيش هجر يار انگشت
  • اگر چه زد مگس هجر نيش آخر کار
    زديم در عسل وصل آن نگار انگشت
  • ببين که دست دلم را چگونه در غم او
    ز نيش عقرب اندوه شد فگار انگشت
  • ايا ز قهر تو در پنجه غمت شمشير
    ايا ز جور تو بر دست روزگار انگشت
  • حديث ما و غمت قصه شتربانست
    شتر رميده و پيچيده در مهار انگشت
  • گداي کوي تو کو نان دهد سلاطين را
    نکرد در نمک شاه و شهريار انگشت
  • دلي که مهر تو همچون نگين نداشت، درو
    غم تو راست نيايد چو در سوار انگشت
  • اگر چه جمله اعضا بدست محتاجند
    ولکن از همه تن هست در شمار انگشت
  • چو در جهان سخن خاتم الولايه شدم
    از آن ز جمله تن کردم اختيار انگشت
  • سخن چو در دل من ناخن تقاضا زد
    از آن درون مرا کرد خار خار انگشت
  • يکان يکان همه چون خاتم اند گوهردار
    که کرد در قدمت با گهر نثار انگشت
  • بدولت تو بياراست سيف فرغاني
    بسان خاتم ازين در شاهوار انگشت
  • دل مرا که بباران فيض تو زنده است
    ز مهر تست صدف وار در ميان گوهر