نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
در
آن صحرا که او خواهد بتازيد
بهشتي روي را قصري بسازيد
طوافي زد
در
آن فيروزه گلشن
ميان گلشن آبي ديد روشن
گيا را زير نعل آهسته مي سفت
در
آن آهستگي آهسته مي گفت
ز هر سو کرد بر عادت نگاهي
نظر ناگه
در
افتادش به ماهي
در
آب نيلگون چون گل نشسته
پرندي نيلگون تا ناف بسته
همه چشمه ز جسم آن گل اندام
گل بادام و
در
گل مغز بادام
اگر زلفش غلط مي کرد کاري
که دارم
در
بن هر موي ماري
نهان با شاه مي گفت از بنا گوش
که مولاي توام هان حلقه
در
گوش
فسونگر مار را نگرفته
در
مشت
گمان بردي که مار افساي را کشت
کليد از دست بستانبان فتاده
ز بستان نار پستان
در
گشاده
فشاند از ديده باران سحابي
که طالع شد قمر
در
برج آبي
چو ماه آمد برون از ابر مشگين
به شاهنشه
در
آمد چشم شيرين
عبير افشاند بر ماه شب افروز
به شب خورشيد مي پوشيد
در
روز
دل خسرو بر آن تابنده مهتاب
چنان چون زر
در
آميزد به سيماب
ولي چون ديد کز شير شکاري
بهم
در
شد گوزن مرغزاري
به صبري کاورد فرهنگ
در
هوش
نشاند آن آتش جوشنده را جوش
همان را روز اول چشمه زد راه
همين از چشمه اي افتاد
در
چاه
نه بيني چشمه اي کز آتش دل
ندارد تشنه اي را پاي
در
گل
شنيدم لعل
در
لعل است کانش
اگر دلدار من شد کو نشانش
دگر ره گفت از اين ره روي برتاب
روا نبود نمازي
در
دو محراب
عقاب خويش را
در
پويه پر داد
ز نعلش گاو و ماهي را خبر داد
پري را مي گرفت از گرم خيزي
به چشم ديو
در
مي شد ز تيزي
ز هر سو کرد مرکب را روانه
نه دل ديد و نه دلبر
در
ميانه
گهي ديده به آب چشمه مي شست
چو ماهي ماه را
در
آب مي جست
مه و شبديز را
در
باغ مي جست
به چشمي باز و چشمي زاغ مي جست
بر آورد از جگر سوزنده آهي
که آتش
در
چو من مردم گياهي
در
آبي نرگسي ديدم شکفته
چو آبي خفته وز او آب خفته
برون آمد گلي از چشمه آب
نمي گويم به بيداري که
در
خواب
در
اين باغ از گل سرخ و گل زرد
پشيماني نخورد آنکس که برخورد
من وزين پس جگر
در
خون کشيدن
ز دل پيکان غم بيرون کشيدن
مگر کاسوده تر گردم
در
اين درد
تنور آتشم لختي سود سرد
زماني بر زمين افتاد مدهوش
گرفت آن چشمه را چون گل
در
آغوش
اگر خار و خسک
در
ره نماند
گل و شمشاد را قيمت که داند
بياورد آتشي چون صبح دلکش
وز آن آتش به دلها
در
زد آتش
چو خسرو
در
شبستان آيد از راه
شما را خود کند زين قصه آگاه
چو شيرين
در
مداين مهد بگشاد
ز شيرين لب طبقها شهد بگشاد
چنين تا مدتي
در
خانه مي بود
ز بي صبري دلش ديوانه مي بود
جهان آراي خسرو بود کز راه
نظر مي کرد چون خورشيد
در
ماه
صبوري کرد روزي چند
در
کار
نمود آنگه که خواهم گشت بيمار
تو را سالار ما فرمود جائي
مهيا ساختن
در
خوش هوائي
کنيزاني کزو
در
رشک ماندند
به خلوت مرد بنا را بخواندند
بدان تا مردم آنجا کم شتابند
ز جادو جادوئيها
در
نيابند
چو بنا شاد گشت از گنج بردن
جهان پيماي شد
در
رنج بردن
بدست آورد جائي گرم و دلگير
کز او طفلي شدي
در
هفته پير
بدانجا رفت و آنجا کارگه ساخت
به دوزخ
در
چنان قصري به پرداخت
در
آن زندانسراي تنگ مي بود
چو گوهر شهربند سنگ مي بود
غم خسرو رقيب خويش کرده
در
دل بر دو عالم پيش کرده
ز ديبا و غلام و گوهر و گنج
دبيران را قلم
در
خط شد از رنج
نفس بگشاد چون باد سحرگاه
فرو خواند آفرينها
در
خور شاه
به جوش آمد سخن
در
کام هر کس
به مولائي بر آمد نام هر کس
صفحه قبل
1
...
2536
2537
2538
2539
2540
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن