نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
چو شيرين اين سخن زيشان نيوشيد
ز گرمي
در
جگر خونش بجوشيد
رخ چون لعبتش
در
دلنوازي
به لعبت باز خود مي کرد بازي
لبي و صد نمک چشمي و صد ناز
به رسم کهبدان
در
دادش آواز
به پرسيدش که چوني وز کجائي
که بينم
در
تو رنگ آشنايي
چو شيرين يافت آن گستاخ روئي
بدو گفتا
در
اين صورت چه گوئي
حکايت هاي اين صورت دراز است
وزين صورت مرا
در
پرده راز است
وزين شيوه سخنهائي برانگيخت
که از جان پروري با جان
در
آميخت
پريرويا نهان مي داري اسرار
سخن
در
شيشه مي گوئي پريوار
چرا چون گل زني
در
پوست خنده
سخن بايد چو شکر پوست کنده
به گستاخي بر شاپور بنشست
در
تنگ شکر را مهر بشکست
که اي کهبد به حق کردگارت
که ايمن کن مرا
در
زينهارت
در
اين صورت بدانسان مهر بستم
که گوئي روز و شب صورت پرستم
به حق آنکه
در
زنهار اويم
که چون زنهار دادي راست گويم
به يک بوي از ارم صد
در
گشاده
به دوزخ ماه را دو رخ نهاده
سخن گويد،
در
از مرجان برآرد
زند شمشير، شير از جان برآرد
چو
در
جنبد رکاب قطب وارش
عنان دزدي کند باد از غبارش
خيالت را شبي
در
خواب ديدست
از آن شب عقل و هوش از وي رميدست
نه خواهد کس ترا دامن کشيدن
نه
در
شبديز شبرنگي رسيدن
تو چون سياره ميشو ميل
در
ميل
من آيم گر توانم خود به تعجيل
اگر
در
راه بيني شاه نو را
به شاه نو نماي اين ماه نو را
کله لعل و قبا لعل و کمر لعل
رخش هم لعل بيني لعل
در
لعل
ملک را هست مشگوئي چو فرخار
در
آن مشگو کنيزانند بسيار
در
آن گلشن چو سرو آزاد مي باش
چو شاخ ميوه تر شاد مي باش
از آن رفتن بر آسودند يک چند
دل شيرين فرو مانده
در
آن بند
پرند سبز بر خورشيد بستند
گلي را
در
ميان بيد بستند
مهين بانو جوابش داد کاي ماه
به جاي مرکبي صد ملک
در
خواه
مبادا کز سر تندي و تيزي
کند
در
زير آب آتش ستيزي
همه
در
گرد شيرين حلقه بستند
چو حالي بر نشست او بر نشستند
در
آن صحرا روان کردند رهوار
وزان صحرا به صحراهاي بسيار
گمان بردند که اسبش سر کشيد است
ندانستند کو سر
در
کشيد است
بسي چون سايه دنبالش دويدند
ز سايه
در
گذر گردش نديدند
مهين بانو چو بشنيد اين سخن را
صلا
در
داد غمهاي کهن را
چو
در
خواب اين بلا را بود ديده
که بودي بازي از دستش پريده
نشد ممکن که
در
هيچ آبخوردي
بيابيم از پي شبديز گردي
بلي چندان شکيبم
در
فراقش
که برقي يابم از نعل براقش
قبا
در
بسته بر شکل غلامان
همي شد ده به ده سامان به سامان
رونده کوه را چون باد مي راند
به تک
در
باد را چون کوه مي ماند
نپوشد بر تو آن افسانه را راز
که
در
راهي زني شد جادوئي ساز
شده شيرين
در
آن راه از بس اندوه
غبار آلود چندين بيشه و کوه
پديد آمد چو مينو مرغزاري
در
او چون آب حيوان چشمه ساري
ز شرم آب از رخشنده خاني
شده
در
ظلمت آب زندگاني
چو قصد چشمه کرد آن چشمه نور
فلک را آب
در
چشم آمد از دور
پرندي آسمان گون بر ميان زد
شد اندر آب و آتش
در
جهان زد
تن سيمينش مي غلطيد
در
آب
چو غلطد قاقمي بر روي سنجاب
در
آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر ميهمان مي ساخت جلاب
گرامي بود بر چشم جهاندار
چنين تا چشم زخم افتاد
در
کار
که نتوان راه خسرو را گرفتن
نه
در
عقده مه نو را گرفتن
چو هر کو راستي
در
دل پذيرد
جهان گيرد جهان او را نگيرد
حکايت کرد کاختر
در
وبالست
ملک را با تو قصد گوشمالست
گر آيد نار پستاني
در
اين باغ
چو طاووسي نشسته بر پر زاغ
صفحه قبل
1
...
2535
2536
2537
2538
2539
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن