167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • بسي گشتم درين خرگاه شش اطاق
    شگفتي ها بسي ديدم در آفاق
  • نشست خويش را در هر هوائي
    به هر فصلي مهيا کرده جائي
  • به هنگام خزان آيد به ابخاز
    کند در جستن نخجير پرواز
  • چهارش فصل ازينسان در شمار است
    به هر فصلي هوائيش اختيار است
  • نمک دارد لبش در خنده پيوست
    نمک شيرين نباشد وان او هست
  • ز لعلش بوسه را پاسخ نخيزد
    که لعل اروا گشايد در بريزد
  • به حيرت مانده مجنون در خيالش
    به قايم رانده ليلي با جمالش
  • سر زلفي ز ناز و دلبري پر
    لب و دنداني از ياقوت و از در
  • از آن ياقوت و آن در شکر خند
    مفرح ساخته سودائيي چند
  • گهي بر خرمن مه مشک پوشند
    گهي در خرمن گل باده نوشند
  • بخوبي در جهان ياري ندارند
    به گيتي جز طرب کاري ندارند
  • بر آخر بسته دارد ره نوردي
    کز او در تک نيابد باد گردي
  • که استادي که در چين نقش بندد
    پسنديده بود هرچ او پسندد
  • در اين انديشه روزي چند مي بود
    به خشک افسانه اي خرسند مي بود
  • چو کار از دست شد دستي بر آورد
    صبوري را به سرپائي در آورد
  • نظر کردن که در دل دارد؟
    سر پيوند مردم زاد دارد؟
  • تو خوشدل باش و جز شادي مينديش
    که من يک دل گرفتم کار در پيش
  • نگيرم در شدن يک لحظه آرام
    ز گوران تک ز مرغان پر کنم وام
  • چو آتش گرز آهن سازد ايوان
    چو گوهر گر شود در سنگ پنهان
  • که آن خوبان چو انبوه آمدندي
    به تابستان در آن کوه آمدندي
  • در آن محراب کو رکن عراق است
    کمربند ستون انشراق است
  • که زير دامن اين دير غاريست
    در و سنگي سيه گوئي سواري است
  • ز دشت رم گله در هر قراني
    به گشتن آيد تکاور مادياني
  • فلک گوئي شد از فرياد او مست
    به سنگستان او در شيشه بشکست
  • نظامي زين نمط در داستان پيچ
    که از تو نشنوند اين داستان هيچ
  • در آن دير کهن فرزانه شاپور
    فرو آسود کز ره بود رنجور
  • که در پايان اين کوه گران سنگ
    چمن گاهيست گردش بيشه اي تنگ
  • پگه تر زان بتان عشرت انگيز
    ميان در بست شاپور سحرخيز
  • نشسته هر يکي چون دوست با دوست
    نمي گنجد کس چون در پوست
  • مي آوردند و در مي دل نشاندند
    گل آوردند و بر گل مي فشاندند
  • چو محرم بود جاي از چشم اغيار
    ز مستي رقصشان آورد در کار
  • در آن شيرين لبان رخسار شيرين
    چو ماهي بود گرد ماه پروين
  • از آن مجمر چو آتش گرم گشتند
    سپندي سوختند و در گذشتند
  • گشاد از گنج در هر کنج رازي
    چو دريا گشت هر کوهي طرازي
  • چو در بازي شدند آن لعبتان باز
    زمانه کرد لعبت بازي آغاز
  • دگر باره چو شيرين ديده بر کرد
    در آن تمثال روحاني نظر کرد
  • بگفت اين در پري برمي گشايد
    پري زين سان بسي بازي نمايد
  • در آن صحرا فرو خفتند سرمست
    رياحين زير پاي و باده بر دست
  • وز آنجا تا در دير پري سوز
    پريدند آن پريرويان به يک روز
  • نسيمي خوشتر از باد بهشتي
    زمين را در به دريا گل به کشتي
  • دگر ره ديد چشم مهربانش
    در آن صورت که بود آرام جانش
  • در آن آيينه ديد از خود نشاني
    چو خود را يافت بي خود شد زماني
  • چنان شد در سخن ناساز گفتن
    کزان گفتن نشايد باز گفتن
  • در آن چشمه که ديوان خانه کردند
    پري را بين که چون ديوانه کردند
  • بت شيرين نبيد تلخ در دست
    از آن تلخي و شيريني جهان مست
  • يکي را زان بتان بنشاند در راه
    که هر کس را که بيني بر گذرگاه
  • در آن اندوه مي پيچيد چون مار
    فشاند از جزعها لولوي شهوار
  • چو شيرين ديد در سيماي شاپور
    نشان آشنائي دادش از دور
  • اشارت کرد کان مغ را بخوانيد
    وزين در قصه اي با او برانيد
  • به پاسخ گفت کين در سفتني نيست
    و گر هست از سر پا گفتني نيست