نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
بسي گشتم درين خرگاه شش اطاق
شگفتي ها بسي ديدم
در
آفاق
نشست خويش را
در
هر هوائي
به هر فصلي مهيا کرده جائي
به هنگام خزان آيد به ابخاز
کند
در
جستن نخجير پرواز
چهارش فصل ازينسان
در
شمار است
به هر فصلي هوائيش اختيار است
نمک دارد لبش
در
خنده پيوست
نمک شيرين نباشد وان او هست
ز لعلش بوسه را پاسخ نخيزد
که لعل اروا گشايد
در
بريزد
به حيرت مانده مجنون
در
خيالش
به قايم رانده ليلي با جمالش
سر زلفي ز ناز و دلبري پر
لب و دنداني از ياقوت و از
در
از آن ياقوت و آن
در
شکر خند
مفرح ساخته سودائيي چند
گهي بر خرمن مه مشک پوشند
گهي
در
خرمن گل باده نوشند
بخوبي
در
جهان ياري ندارند
به گيتي جز طرب کاري ندارند
بر آخر بسته دارد ره نوردي
کز او
در
تک نيابد باد گردي
که استادي که
در
چين نقش بندد
پسنديده بود هرچ او پسندد
در
اين انديشه روزي چند مي بود
به خشک افسانه اي خرسند مي بود
چو کار از دست شد دستي بر آورد
صبوري را به سرپائي
در
آورد
نظر کردن که
در
دل دارد؟
سر پيوند مردم زاد دارد؟
تو خوشدل باش و جز شادي مينديش
که من يک دل گرفتم کار
در
پيش
نگيرم
در
شدن يک لحظه آرام
ز گوران تک ز مرغان پر کنم وام
چو آتش گرز آهن سازد ايوان
چو گوهر گر شود
در
سنگ پنهان
که آن خوبان چو انبوه آمدندي
به تابستان
در
آن کوه آمدندي
در
آن محراب کو رکن عراق است
کمربند ستون انشراق است
که زير دامن اين دير غاريست
در
و سنگي سيه گوئي سواري است
ز دشت رم گله
در
هر قراني
به گشتن آيد تکاور مادياني
فلک گوئي شد از فرياد او مست
به سنگستان او
در
شيشه بشکست
نظامي زين نمط
در
داستان پيچ
که از تو نشنوند اين داستان هيچ
در
آن دير کهن فرزانه شاپور
فرو آسود کز ره بود رنجور
که
در
پايان اين کوه گران سنگ
چمن گاهيست گردش بيشه اي تنگ
پگه تر زان بتان عشرت انگيز
ميان
در
بست شاپور سحرخيز
نشسته هر يکي چون دوست با دوست
نمي گنجد کس چون
در
پوست
مي آوردند و
در
مي دل نشاندند
گل آوردند و بر گل مي فشاندند
چو محرم بود جاي از چشم اغيار
ز مستي رقصشان آورد
در
کار
در
آن شيرين لبان رخسار شيرين
چو ماهي بود گرد ماه پروين
از آن مجمر چو آتش گرم گشتند
سپندي سوختند و
در
گذشتند
گشاد از گنج
در
هر کنج رازي
چو دريا گشت هر کوهي طرازي
چو
در
بازي شدند آن لعبتان باز
زمانه کرد لعبت بازي آغاز
دگر باره چو شيرين ديده بر کرد
در
آن تمثال روحاني نظر کرد
بگفت اين
در
پري برمي گشايد
پري زين سان بسي بازي نمايد
در
آن صحرا فرو خفتند سرمست
رياحين زير پاي و باده بر دست
وز آنجا تا
در
دير پري سوز
پريدند آن پريرويان به يک روز
نسيمي خوشتر از باد بهشتي
زمين را
در
به دريا گل به کشتي
دگر ره ديد چشم مهربانش
در
آن صورت که بود آرام جانش
در
آن آيينه ديد از خود نشاني
چو خود را يافت بي خود شد زماني
چنان شد
در
سخن ناساز گفتن
کزان گفتن نشايد باز گفتن
در
آن چشمه که ديوان خانه کردند
پري را بين که چون ديوانه کردند
بت شيرين نبيد تلخ
در
دست
از آن تلخي و شيريني جهان مست
يکي را زان بتان بنشاند
در
راه
که هر کس را که بيني بر گذرگاه
در
آن اندوه مي پيچيد چون مار
فشاند از جزعها لولوي شهوار
چو شيرين ديد
در
سيماي شاپور
نشان آشنائي دادش از دور
اشارت کرد کان مغ را بخوانيد
وزين
در
قصه اي با او برانيد
به پاسخ گفت کين
در
سفتني نيست
و گر هست از سر پا گفتني نيست
صفحه قبل
1
...
2534
2535
2536
2537
2538
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن