167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • گر از دنيا وجوهي نيست در دست
    قناعت را سعادت باد کان هست
  • من اين گنجينه را در مي گشادم
    بناي اين عمارت مي نهادم
  • درنگ از بهر آن افتاد در راه
    که تا از شغلها فارغ شود شاه
  • حبش را زلف بر طمغاج بندد
    طراز شوشتر در چاج بندد
  • به فتح هفت کشور سر برآرد
    سر نه چرخ را در چنبر آرد
  • چنين گوينده اي در گوشه تا کي
    سخنداني چنين بي توشه تا کي
  • سخاي ابر از آن آمد جهانگير
    که در طفلي گياهي را دهد شير
  • يکي عذر است کو در پادشاهي
    صفت دارد ز درگاه الهي
  • بدان در هر که بالاتر فروتر
    کسي کافکنده تر گستاخ روتر
  • دبيران را به آتش گاه سباک
    گهي زر در حساب آيد گهي خاک
  • در آن بخشش که رحمت عام کردند
    دو صاحب را محمد نام کردند
  • زهي نامي که کرد از چشمه نوش
    دو عالم را دو ميمش حلقه در گوش
  • چو دريا در دهد بي تلخ روئي
    گهر بخشد چو کان بي تنگ خوئي
  • جهت شش طاق او بر دوش دارد
    فلک نه حلقه هم در گوش دارد
  • خبرهائي که بيرون از اثير است
    به کشف خاطر او در ضمير است
  • کدامين علم کو در دل ندارد
    کدام اقبال کو حاصل ندارد
  • ز هر مقراضه کو چون صبح رانده
    عدو چون ميخ در مقراض مانده
  • زهر شمشير کو چون صبح جسته
    مخالف چون شفق در خون نشسته
  • سمندش در شتاب آهنگ بيشي
    فلک را هفت ميدان داده پيشي
  • هر آنکس کز جهان با او زند سر
    در آب افتاد اگر خود هست شکر
  • در اين انديشه بودم مدتي چند
    که نزلي سازم از بهر خداوند
  • نبود آبي جز اين در مغز ميغم
    و گر بودي نبودي جان دريغم
  • چه سود افسوس من کز کدخدائي
    جز اين موئي ندارم در کيائي
  • حديث آنکه چون دل گاه و بيگاه
    ملازم نيستم در حضرت شاه
  • گرم دور افکني در بوسم از دور
    و گر بنوازيم نور علي نور
  • زمين را بوسه ده در بزم شاهي
    که دارد بر ثريا بارگاهي
  • ببخشد دست او صد بحر گوهر
    که در بخشش نگردد ناخنش تر
  • زحل گر نيستي هندوي اين نام
    بدين پيري در افتادي ازين بام
  • اگر صد کوه در بندد به بازو
    نباشد سنگ با زر هم ترازو
  • گر از نعلش هلال اندازه گيرد
    فلک را حلقه در دروازه گيرد
  • از آن عهده که در سر دارد اين عهد
    بدين مهدي توان رستن از اين مهد
  • اگر خود مار ضحاکي زند نيش
    چو در خيل فريدوني مينديش
  • چو شد پرداخته در سلک اوراق
    مسجل شد بنام شاه آفاق
  • اگر برگ گلي بيند در اين باغ
    بنام شاه آفاقش کند داغ
  • چنان در کار آن دلدار دل بست
    که از تيمار کار خويشتن رست
  • چنان در دل نشاند آن دلستان را
    که با جانش مسلسل کرد جان را
  • بهاري نو برآر از چشمه نوش
    سخن را دست بافي تازه در پوش
  • در اين منزل بهمت ساز بردار
    درين پرده به وقت آواز بردار
  • چو خون در تن عادت بيش گردد
    سزاي گوشمال نيش گردد
  • سخن کم گوي تا بر کار گيرند
    که در بسيار بد بسيار گيرند
  • سخن گوهر شد و گوينده غواص
    به سختي در کف آيد گوهر خاص
  • نه بيني وقت سفتن مرد حکاک
    به شاگردان دهد در خطرناک
  • نصيحت هاي هاتف چون شنيدم
    چون هاتف روي در خلوت کشيدم
  • در آن خلوت که دل درياست آنجا
    همه سرچشمه ها آنجاست آنجا
  • اگر چه در سخن کاب حياتست
    بود جايز هر آنچه از ممکنات است
  • چو صبح صادق آمد راست گفتار
    جهان در زر گرفتش محتشم وار
  • مرا چون مخزن الاسرار گنجي
    چه بايد در هوس پيمود رنجي
  • وليکن در جهان امروز کس نيست
    که او را درهوس نامه هوس نيست
  • نه در شاخي زدم چون ديگران دست
    که بروي جز رطب چيزي توان بست
  • به عشقي در که شست آمد پسندش
    سخن گفتن نيامد سودمندش