نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
گر از دنيا وجوهي نيست
در
دست
قناعت را سعادت باد کان هست
من اين گنجينه را
در
مي گشادم
بناي اين عمارت مي نهادم
درنگ از بهر آن افتاد
در
راه
که تا از شغلها فارغ شود شاه
حبش را زلف بر طمغاج بندد
طراز شوشتر
در
چاج بندد
به فتح هفت کشور سر برآرد
سر نه چرخ را
در
چنبر آرد
چنين گوينده اي
در
گوشه تا کي
سخنداني چنين بي توشه تا کي
سخاي ابر از آن آمد جهانگير
که
در
طفلي گياهي را دهد شير
يکي عذر است کو
در
پادشاهي
صفت دارد ز درگاه الهي
بدان
در
هر که بالاتر فروتر
کسي کافکنده تر گستاخ روتر
دبيران را به آتش گاه سباک
گهي زر
در
حساب آيد گهي خاک
در
آن بخشش که رحمت عام کردند
دو صاحب را محمد نام کردند
زهي نامي که کرد از چشمه نوش
دو عالم را دو ميمش حلقه
در
گوش
چو دريا
در
دهد بي تلخ روئي
گهر بخشد چو کان بي تنگ خوئي
جهت شش طاق او بر دوش دارد
فلک نه حلقه هم
در
گوش دارد
خبرهائي که بيرون از اثير است
به کشف خاطر او
در
ضمير است
کدامين علم کو
در
دل ندارد
کدام اقبال کو حاصل ندارد
ز هر مقراضه کو چون صبح رانده
عدو چون ميخ
در
مقراض مانده
زهر شمشير کو چون صبح جسته
مخالف چون شفق
در
خون نشسته
سمندش
در
شتاب آهنگ بيشي
فلک را هفت ميدان داده پيشي
هر آنکس کز جهان با او زند سر
در
آب افتاد اگر خود هست شکر
در
اين انديشه بودم مدتي چند
که نزلي سازم از بهر خداوند
نبود آبي جز اين
در
مغز ميغم
و گر بودي نبودي جان دريغم
چه سود افسوس من کز کدخدائي
جز اين موئي ندارم
در
کيائي
حديث آنکه چون دل گاه و بيگاه
ملازم نيستم
در
حضرت شاه
گرم دور افکني
در
بوسم از دور
و گر بنوازيم نور علي نور
زمين را بوسه ده
در
بزم شاهي
که دارد بر ثريا بارگاهي
ببخشد دست او صد بحر گوهر
که
در
بخشش نگردد ناخنش تر
زحل گر نيستي هندوي اين نام
بدين پيري
در
افتادي ازين بام
اگر صد کوه
در
بندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو
گر از نعلش هلال اندازه گيرد
فلک را حلقه
در
دروازه گيرد
از آن عهده که
در
سر دارد اين عهد
بدين مهدي توان رستن از اين مهد
اگر خود مار ضحاکي زند نيش
چو
در
خيل فريدوني مينديش
چو شد پرداخته
در
سلک اوراق
مسجل شد بنام شاه آفاق
اگر برگ گلي بيند
در
اين باغ
بنام شاه آفاقش کند داغ
چنان
در
کار آن دلدار دل بست
که از تيمار کار خويشتن رست
چنان
در
دل نشاند آن دلستان را
که با جانش مسلسل کرد جان را
بهاري نو برآر از چشمه نوش
سخن را دست بافي تازه
در
پوش
در
اين منزل بهمت ساز بردار
درين پرده به وقت آواز بردار
چو خون
در
تن عادت بيش گردد
سزاي گوشمال نيش گردد
سخن کم گوي تا بر کار گيرند
که
در
بسيار بد بسيار گيرند
سخن گوهر شد و گوينده غواص
به سختي
در
کف آيد گوهر خاص
نه بيني وقت سفتن مرد حکاک
به شاگردان دهد
در
خطرناک
نصيحت هاي هاتف چون شنيدم
چون هاتف روي
در
خلوت کشيدم
در
آن خلوت که دل درياست آنجا
همه سرچشمه ها آنجاست آنجا
اگر چه
در
سخن کاب حياتست
بود جايز هر آنچه از ممکنات است
چو صبح صادق آمد راست گفتار
جهان
در
زر گرفتش محتشم وار
مرا چون مخزن الاسرار گنجي
چه بايد
در
هوس پيمود رنجي
وليکن
در
جهان امروز کس نيست
که او را درهوس نامه هوس نيست
نه
در
شاخي زدم چون ديگران دست
که بروي جز رطب چيزي توان بست
به عشقي
در
که شست آمد پسندش
سخن گفتن نيامد سودمندش
صفحه قبل
1
...
2532
2533
2534
2535
2536
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن