167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • بي قرارستي جانم چو تو در کوشش
    گر بدانستي کاين جاي قرارستي
  • تو در اين قبه خضرا و بر اين کرسي
    غرض صانع سياره و گردوني
  • واي بر من که در اين تنگ دره ماندم
    خنک تو که بنشسته به هاموني!
  • من در اين تنگي بي دانش و بدبختم
    تو به هامون بر دانا و همايوني!
  • جهانا چه در خورد و بايسته اي!
    وگر چند با کس نپايسته اي
  • به ظاهر چو در ديده خس ناخوشي
    به باطن چو دو ديده بايسته اي
  • نگاه کن که: در اين خيمه چهارستون
    چو خسروان ز چه معني تو کامران شده اي
  • چنين در کارها بسيار منديش
    مگو ورنه بکن کاري که گفتي
  • تا کي از آرزوي جاه و خطر
    به در شاه و زي امير شوي؟
  • بر سر يزدان معتمد در باش مرواريد مد
    وانگه که بگشايد عقد اندامها اندر جسد
  • تا ذات نهاده در صفائيم همه
    عين خرد و سفره ذاتيم همه
  • خسرو و شيرين نظامي

  • درونم را به نور خود برافروز
    زبانم را ثناي خود در آموز
  • عروسي را که پروردم به جانش
    مبارک روي گردان در جهانش
  • نسيمي از عنايت يار او کن
    ز فيضت قطره اي در کار او کن
  • خرد در جستنش هشيار برخاست
    چو دانستش نمي داند چپ از راست
  • تو زانجا آمدي کاين جا دويدي
    ازين جا در گذر کانجا رسيدي
  • مده انديشه را زين پيشتر راه
    که يا کوه آيدت در پيش يا چاه
  • بهر مايه نشاني از اخلاص
    که او را در عمل کاري بود خاص
  • زهي قدرت که در حيرت فزودن
    چنين ترتيب ها داند نمودن
  • قبا بسته چو گل در تازه روئي
    پرستش را کمر بستند گوئي
  • مرا حيرت بر آن آورد صدبار
    که بندم در چنين بتخانه زنار
  • تو نيز آخر هم از دست بلندي
    چرا بتخانه اي را در نبندي
  • مبين در نقش گردون کان خيالست
    گشودن بند اين مشکل محالست
  • اگر دانستني بودي خود اين راز
    يکي زين نقش ها در دادي آواز
  • بلي در طبع هر داننده اي هست
    که با گردنده گرداننده اي هست
  • اگر تکوين به آلت شد حوالت
    چه آلت بود در تکوين آلت
  • خدا از عابدان آن را گزيند
    که در راه خدا خود را نبيند
  • بدين اميدهاي شاخ در شاخ
    کرم هاي تو ما را کرد گستاخ
  • اگر خواهي به ما خط در کشيدن
    ز فرمانت که يارد سر کشيدن
  • در آن ساعت که مامانيم و هوئي
    ز بخشايش فرو مگذار موئي
  • چو روي افروختي چشمم برافروز
    چو نعمت داديم شکرم در آموز
  • به سختي صبر ده تا پاي دارم
    در آساني مکن فرموش کارم
  • عقيدم را در آن ره کش عماري
    که هست آن راه راه رستگاري
  • نيت بر کعبه آورد است جانم
    اگر در باديه ميرم ندانم
  • تنم را در قناعت زنده دل دار
    مزاجم را بطاعت معتدل دار
  • چو حکمي راند خواهي يا قضائي
    به تسليم آفرين در من رضائي
  • ز شرع خود نبوت را نوي داد
    خرد را در پناهش پيروي داد
  • خدايش تيغ نصرت داده در چنگ
    کز آهن نقش داند بست بر سنگ
  • زده در موکب سلطان سوارش
    به نوبت پنج نوبت چار يارش
  • برنج و راحتش در کوه و غاري
    حرم ماري و محرم سوسماري
  • سر دندان کنش را زير چنبر
    فلک دندان کنان آورده بر در
  • کنم درخواستي زان روضه پاک
    که يک خواهش کني در کار اين خاک
  • چو طالع موکب دولت روان کرد
    سعادت روي در روي جهان کرد
  • در آوردند مرغان دهل ساز
    سحرگه پنج نوبت را به آواز
  • من از ناخفتن شب مست مانده
    چو شمشيري قلم در دست مانده
  • چه طرز آرم که ارز آرد زبان را
    چه برگيرم که در گيرد جهان را
  • که کار آمد برون از قالب تنگ
    کليدت را در گشادند آهن از سنگ
  • و گر چون مقبلان دولت پرستي
    طمع را ميل در کش باز رستي
  • منم روي از جهان در گوشه کرده
    کفي پست جوين ره توشه کرده
  • چو زنبوري که دارد خانه تنگ
    در آن خانه بود حلواي صد رنگ