167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • چون بارگير شاه دلش اسب همتست
    جان باخت هرکه با رخ زيبا در اوفتاد
  • چشمت دلم ببرد و بجان نيز قصد کرد
    لشکر شکست ترک و بيغما در اوفتاد
  • دست زوال پنجه دولت فرو شکست
    فرعون را که با يد بيضا در اوفتاد
  • حسنت مرا مقيد زندان عشق کرد
    يوسف چهي بکند و زليخا در اوفتاد
  • بالا گرفته بود دلم همچو آسمان
    چون قامت تو ديد ز بالا در اوفتاد
  • من کار عشق از مگس آموختم که او
    شيرين جان بداد و بحلوا در اوفتاد
  • من بنده گرد کوي تو اي دلبر و، مگس
    گرد شکر، بگشت بسي تا در اوفتاد
  • زآن دم که شمع صبح ازل شد فروخته
    آتش بجمله زآن دم گيرا در اوفتاد
  • گفتي بعاشقان که الي الارض اهبطوا
    هريک چو من ز غرفه منها در اوفتاد
  • موسي ز دست رفت و ز جاي قرار خود
    چون کوه ديد نور تجلي در اوفتاد
  • بيضاي غره تو ز خود برد هرکرا
    سوداي عشق تو بسويدا در اوفتاد
  • اين تاج لايق سر من باشد ار مرا
    گردن بطوق من علينا در اوفتاد
  • کامل شود چو مرد درآمد براه عشق
    دريا شود چو آب بصحرا در اوفتاد
  • دل گرم شد ز عشق تو جان کرد اضطراب
    چون تب رسيد لرزه باعضا در اوفتاد
  • جانا سگان کوي حوالت مکن بمن
    از من اگر بکوي تو غوغا در اوفتاد
  • آتش بخرمن مه اين کشت زار سبز
    گر خوشهاي اوست ثريا، در اوفتاد
  • تو صد هزار مرد بيک غمزه کشته اي
    بيچاره جان نبرد که تنها در اوفتاد
  • عاقل(تران) ز بنده مجانين اين رهند
    بر بي بصر مگير چو بينا در اوفتاد
  • لايق نبود طعمه او را ولي نرست
    بنجشک چون بچنگل عنقا در اوفتاد
  • هر سوي حمله برد ببوي ظفر بسي
    مانند لشکري که بهيجا در اوفتاد
  • اين قطره ييست از خم عطار آنکه گفت
    «جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد»
  • خسرو ملک جمالي تو و اندر سخنم
    ذکر شيريني تو هست چو در آب شکر
  • در همه نوع چو تو جنس بيابند وليک
    بنکويي نبود جنس تو از نوع بشر
  • باد چون بر رخت از زلف تو عنبر پاشد
    قرص خورشيد فتد در خم مشکين چنبر
  • سر نهم در ره عشق تو بجاي پاليک
    نه چنانم که قدم باز شناسم از سر