167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • ز بالاي خرد بنگر يکي در کار اين عالم
    ازيرا از خرد برتر نيابي هيچ بالائي
  • ما را همي فريبد گشت دمادم تو
    من در تو چون بپايم گر تو همي نپائي؟
  • وان را که بي بصارت يافه همي در آيد
    بر محدثيت بس باد از گشتنت گوائي
  • گر تو ز بهر خدمت رفتن به پيش ميران
    اندر غم قبائي تو از در قفائي
  • چندين چرا خرامي آراسته بگشي
    در جبه بهائي گر نيستي بهائي؟
  • دجال را نبيني بر امت محمد
    گسترده در خراسان سلطان و پادشائي؟
  • ترکان به پيش مردان زين پيش در خراسان
    بودند خوار و عاجز همچون زنان سرائي
  • گرچه اندر رشته دري کشندش کي بود
    سنگ هرگز يار در شاهوار، اي ناصبي؟
  • گرچه بر ديوار و بر در صورت مردم کنند
    يار مردم باشد آن نيکونگار، اي ناصبي؟
  • زانکه در عالم علم گشته به نام آنکه اوست
    خازن علم خداي کامگار،اي ناصبي
  • کي گيرد پند جاهل از تو؟
    در شوره نهال چون نشاني؟
  • استاده بدي به باميان شيري
    بنشسته به عز در بشير شاري
  • بگشاد به دين درون در حيلت
    برساخت به پيش خويش بازاري
  • تا هيچ نماند ازو بدين فتوي
    در بلخ بدي و نه گنه کاري
  • در هر چمني نشسته دهقاني
    اين چون سمني و آن چو گلناري
  • ننشست ازان سپس در اين بستان
    جز کرگس مرده خوار، طياري
  • من گشته هزيمتي به يمگان در
    بي هيچ گنه شده به زنهاري
  • مانده است چو من در اين زمين حيران
    هر زاهد و عابدي و بنداري
  • اين ديو هزيمتي است اينجا در
    منگر تو بدانکه ساخت کاچاري
  • مکن ز بهر گلو خويشتن هلاک و مرو
    به صورت بشري در به سيرت مگسي
  • اگرت خواب نگيرد ز بهر چاشت شبي
    که در تنور نهندت هريسه يا عدسي
  • در معده ت آتش آمد مشغول شد بدو دل
    تا دين بدين بهانه از پيش برنوشتي
  • چون گوروار دايم بر خوردن ايستادي
    اي زشت ديو مردم در خورد تير وخشتي
  • که ديو توست اين عالم فريبنده
    تو در دل ديو ناکس را نپيخستي
  • غرقه شده اي به بحر دنيا در
    يا هيچ همي به دين نپردازي
  • اين جاهل را به بز چون پوشي
    در طاعت و علم خويش نگدازي
  • اي حجت، کاز خرد باشد
    همواره تو زين بدل در اين کازي
  • رفتم به نزد هر سرو سالاري
    گشتم به گرد هر در و ميداني
  • بي هيچ علم و هيچ حقومندي
    در پيشگه نشسته چو لقماني
  • در باز کرد سوي من اين کان را
    بگشاد قفل بسته سخن داني
  • اي کرده خمر مغز تو را خيره،
    مستي تو در ميانه مستاني
  • ازيرا که پشتم ز منت به شکر
    گران است در زير بار علي
  • نبودي در اين سهمگن مرغزار
    مگر عمرو و عنتر شکار علي
  • يکي اژدها بود در چنگ شير
    به دست علي ذوالفقار علي
  • به غار علي در نشد کس مگر
    به دستوري کاردار علي
  • گزين و بهين زنان جهان
    کجا بود جز در کنار علي؟
  • سواري که دعوي کند در سخن
    بيا، گو، من اينک سوار علي
  • جوان خردمند نزديک دانا
    چو دري بود کش به زر در نشاني
  • نهال تنت چون کهن گشت شايد
    که در جان ز دين تو نهالي نشاني
  • نماني نه در کاروان نه به خانه
    نه بي زندگاني نه با زندگاني
  • تو را در قران وعده اين است از ايزد
    چرا برنخواني گر اهل قراني؟
  • نگه کن سحرگه به زرين حسامي
    نهان کرده در لاژوردين نيامي
  • نبيني که ت افگند چون مرغ نادان
    ز روز و شبان دهر در پيسه دامي؟
  • راه نبيني تو و گوئي دلت
    رانده مگر در شب تاريستي
  • شب تيره ستاره گرد او در
    چو حورانند گرد زشت زالي
  • جمال و زيب زيبا کم نگردد
    اگر چندش بپوشي در جوالي
  • ايا گردنت بسته بر در شاه
    ضياعي يا عقاري يا عقالي
  • نه همانا که بر اين اشتر نوروزي
    جز که کافور و در و گوهر بارستي
  • دلم از تو به همه حال بشستي دست
    گر تو را در خور دل دست گزارستي
  • گر نبوده ستي اين عقل به مردم در
    خلق يکسر بتر از کژدم و مارستي