167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • بر شوم تن خويش سخت کردي
    از جهل در هاويه به فانه
  • جهان دامگاهي است بس پر چنه
    طمع در چنه ي او مدار از بنه
  • نيابم همي جاي خواب و قرار
    در اين بي نوا شب گه پر کنه
  • از اين دام بي رنج بيرون شوي
    اگر نوفتادت طمع در چنه
  • در کار خويش غافل چون باشي؟
    بر خويشتن مگر به معادائي!
  • بي علم دين همي چه طمع داري؟
    در هاون آب خيره چرا سائي؟
  • اي بي وفا زمانه تو مر ما را،
    هرچند بي وفائي ،در بائي
  • جان گوهر است و تن صدف گوهر
    در شخص مردمي و تو دريائي
  • همانا چنين مانده زين پست از آني
    که در انده اسپ رهوار و زيني
  • جهان مادري گنده پير است، بر وي
    مشو فتنه، گر در خور حور عيني
  • به شخص گلين چونکه معجب شده ستي؟
    در اين گل بينديش تا چون عجيني
  • برآشفته اند از تو ترکان نگوئي
    ميان سگان در يکي ارزبيني
  • به ميدان تو من همي اسپ تازم
    تو خوش خفته چون گربه در پوستيني
  • در دشت خطا خيره چند تازي؟
    چون سر ز خطا باز خط ناري؟
  • خاري است خطا زهر بار، تاکي
    تو پشت در اين زهر بار خاري؟
  • اين بند نبيني که بر تو بستند؟
    در بند همي چون کني سواري؟
  • خواهي که تماشاکني به نزهت
    به خيره در اين چاه تنگ و تاري
  • گر تو ندهي داد او به طاعت
    در خورد عذابي و ذل و خواري
  • گر در دلت اين مار جاي گيرد
    چون تو نبود کس به دل فگاري
  • بي باکي اگر مار را به دل در
    با پاک خرد جاي داد ياري
  • گشتي متحير که اندر اين ره
    گامي نتواني که در گزاري
  • اهل تو مر اين راز را اگر تو
    در بند خداوند ذوالفقاري
  • چون دشت حرير سبز در پوشد
    وآيد به نشاط حسي از نامي
  • هر روز به مذهب دگر باشي
    گه در چه ژرف و گاه بر بامي
  • از خوگ به باغ در چه افزايد
    جز زشتي و خامي و بي اندامي؟
  • در آرزوي خويش بماليد تو را مال
    چون گوش دل اي سوختني سخت نمالي؟
  • گر زهد همي جوئي، چندين به در مير
    چون مي دوي اي بيهده چون اسپ دوالي؟
  • در مزرعه معصيت و شر چو ابليس
    تخم بزه و، بار بدو، برگ وبالي
  • داني که همي برتو جهان درد سگالد
    او در سگاليد، تو درمان نسگالي؟
  • در سپه سامري از بهر چيست
    بر تن تو جوشن پيغمبري؟
  • من به مثل در سپه دين حق
    حيدرم، ار تو به مثل عنتري
  • فخر چه داري به غزل هاي نغز
    در صفت روي بت سعتري؟
  • واب درو و آتش و خاک و هوا
    از چه فتادند در اين داوري
  • اين خانه پنج در بدين خوبي
    بنگر که، که داشته ستت ارزاني
  • در خانه مرده، دل چرا بستي؟
    کو خاک گران و تو سبک جاني
  • امروز به کار در نکو بنگر
    بشنو که چه گفت مرد يوناني
  • در مسجد جاي سجده را بنگر
    تا بر ننهي به خار پيشاني
  • وانجا نرود تو را چنين کاري
    کامروز در اين جهان همي راني
  • در قصد و نيت همه بدي داري
    ليکن چه کني که سخت خلقاني؟
  • کردگارت را من در تو همي بينم
    به ره چشم دل، اي گنبد زنگاري
  • تو به پرگار خرد پيش روانم در
    بي خطرتر ز يکي نقطه پرگاري
  • شست سال است که من در رسن اويم
    گر بميرم تو نگر تا نکني زاري
  • نيک نگه کن در اين عطا و بينديش
    تا که تو، اين عطا تو راست، کرائي
  • سر چه کشي در گليم، خيز نگه کن
    تا که همي خود کجا روي و کجائي
  • مادر تو خاک و آسمان پدر توست
    در تن خاکي نهفته جان سمائي
  • ور نتوانست زنده داشت چرا کرد؟
    عقل چه دارد در اين حديث گوائي؟
  • راي تو را راه نيست در سخن من
    گر تو به راه قياس و مذهب رائي
  • آنچه علي داد در رکوع فزون بود
    زانکه به عمري بداد حاتم طائي
  • زانکه نجوئي همي نه علم و نه دين بل
    در طلب اسپ و طيلسان و ردائي
  • قبله علمي و در زمين خراسان
    زهد به جاي است و علم تا تو بجائي