نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
تو اينجا گر خبر از خود نداري
که
در
کشتي و
در
عين بحاري
همه
در
عالم جان عين جانان
توئي
در
بود من اسرار پنهان
مرا
در
سوي بحر انداز و جان بين
حقيقت
در
دلم عين العيان بين
در
اين دريا منم منصور بنگر
در
اين عالم منم مشهور بنگر
تو
در
درياي ذات من قدم نه
وجود خويش
در
عين عدم نه
تو
در
درياي ذات من چناني
مثال قطره
در
بحر نهاني
نمايم اي پدر
در
عين هستي
نخواهم همچو من
در
بت پرستي
همه خلقان کشتي مانده
در
وي
در
آن دريا و آن مستي و آن مي
ز حق
در
حق حقيقت من بگويم
اناالحق
در
ميان مطلق بگويم
اناالحق گويم و
در
حق شوم گم
مثال قطره
در
عين قلزم
اناالحق مي زنم
در
عين دريا
نخواهيدم دگر ديدن
در
اينجا
در
آن دريا قدم زن تا الهي
شوي بيشک يکي
در
ماه و ماهي
در
آن دريا قدم زن
در
قدم تو
اگر داري نمود دم بدم تو
در
آن دريا شدم بيخود ابا خود
نمي گنجد
در
آن دريا چرا بد
در
آن دريا نميگنجد سر و پاي
کجا باشد
در
آنجا بود دنياي
در
اين دريا که کشتي سرکشيدست
زهر لحظه ز جائي
در
رسيد است
در
اين دريا دري مانند ماهي
که جز آبي
در
اين دريا نخواهي
که موج و باد وکشتي
در
خلافند
در
اين دريا همه عين گزافند
ندارم هيچ و فارغ
در
جلالم
نه چون ايشان
در
اينجا پايمالم
در
اين دنيا همه درد و بلايست
در
آنجا جملگي عين بقايست
در
اين دنيا همه عين غرور است
در
اينجا قبض و بسط و ظلم و نورست
در
اين دنيا همه زهر است و خواري
در
آنجاجان جان گر پايداري
در
اين گرداب غم
در
عين کشتي
ترا چه غم که آب از سر گذشتي
در
اين دنيا تو دريائي و کشتي
که يک لحظه بجائي
در
گذشتي
چنان
در
عين دريا غرقه ماني
که راهي باز
در
موضع نداني
همي ديد و گمانش
در
يقين بود
که
در
عشق ازل او راه بين بود
ترا ميدانم و آنجات ديدم
در
اين دريا
در
آن دريات ديدم
توئي منصور صوري
در
همه دم
تو هستي داده
در
عين عالم
توئي منصور و
در
عين لقائي
سپر گشته تو
در
عين بلائي
عياني
در
دل و
در
جان گرفته
حقيقت کفر با ايمان گرفته
توئي کرسي و دائم
در
خروجي
که
در
عين همه ذات البروجي
توئي آب و توئي ديدار
در
خاک
نمود صنع خود
در
عالم پاک
ز بود خود سفر
در
خويش کردم
نمود عشق را
در
پيش کردم
کنون
در
عين دريايي چنينم
که
در
حق اولين و آخرينم
در
اين دريا بسي ناياب گفتم
در
اسرار حق را من بسفتم
مرا شوريست
در
اين بحر اعظم
که يک شب بود
در
پيشش دو عالم
مرا شوريست
در
سر بي نهايت
که گفتن راست نايد
در
حکايت
طلب کن
در
ميان جان مرا بين
نمود انس و جان
در
جان مرا بين
زوالي هست مه را
در
سر ماه
که بگذارد ز عشق دوست
در
راه
در
اين کشتي بسي گشتند غرقه
در
اين بودند هفتاد و دو فرقه
دم ايشان زن و درياب آن
در
که اينجا
در
نگنجد گفتن پر
حقيقت
در
شريعت مي توان يافت
طريقت
در
حقيقت نيز بشتافت
مقام ايمني شرعست درباب
در
اين خانه بگشا دست
در
باب
که
در
عين شريعت دوست بيند
حقيقت مغز را
در
پوست بيند
ره حق
در
شريعت مي توان يافت
نه
در
عين طبيعت ميتوان يافت
شدي غائب ولي
در
جان و جسمي
توئي گنج و درونم
در
طلسمي
همه حيران
در
آن اسرار مانده
مثال نقطه
در
پرگار مانده
منم شاه جهان
در
سر معني
که دارم
در
حقيقت عين تقوي
کجا اهل دلي
در
گوشه فرد
که بنشيند دمي با من
در
اين درد
ز خاکست اصل و
در
خاکي شدي تو
چگويم تا
در
اول چون بدي تو
صفحه قبل
1
...
251
252
253
254
255
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن