167906 مورد در 0.39 ثانیه یافت شد.

بوستان سعدي

  • کز اين زمره خلق در بارگاه
    نمي باشدت جز در اينان نگاه
  • نظر کن در احوال زندانيان
    که ممکن بود بي گنه در ميان
  • مينداز در پاي کار کسي
    که افتد که در پايش افتي بسي
  • نه در کوه سبزي نه در باغ شخ
    ملخ بوستان خورده مردم ملخ
  • گمانش خطا بود و تدبير سست
    که در عدل بود آنچه در ظلم جست
  • در اين شهر مردي مبارک دم است
    که در پارسايي چنويي کم است
  • زهي ملک و دوران سر در نشيب
    پدر رفت و پاي پسر در رکيب
  • نگين خصلتي دارد اي نيکبخت
    که در موم گيرد نه در سنگ سخت
  • سپاهي در آسودگي خوش بدار
    که در حالت سختي آيد به کار
  • يکي را که ديدي تو در جنگ پشت
    بکش گر عدو در مصافش نکشت
  • چو در لشکر دشمن افتد خلاف
    تو بگذار شمشير خود در غلاف
  • نگه دارد آن شوخ در کيسه در
    که بيند همه خلق را کيسه بر
  • نه خواهنده اي بر در ديگران
    به شکرانه خواهنده از در مران
  • که اغلب در اين شيوه دارد مقال
    نه در چشم و زلف و بناگوش و خال
  • يکي در بيان سگي تشنه يافت
    برون از رمق در حياتش نيافت
  • به ره در يکي پيشم آمد جوان
    بتگ در پيش گوسفندي دوان
  • يکي را خري در گل افتاده بود
    ز سوداش خون در دل افتاده بود
  • نگه کرد سلطان عالي محل
    خودش در بلا ديدو خر در وحل
  • به روي من اين در کسي کرد باز
    که کردي تو بر روي او در، فراز
  • ز تاج ملک زاده اي در ملاخ
    شبي لعلي افتاد در سنگلاخ
  • شب و روز در بند زر بود و سيم
    زر و سيم در بند مرد لئيم
  • بدانست روزي پسر در کمين
    که ممسک کجا کرد زر در زمين
  • بد انديش را جاه و فرصت مده
    عدو در چه و ديو در شيشه به
  • دمادم شراب الم در کشند
    وگر تلخ بينند دم در کشند
  • دلش خون شد و راز در دل بماند
    ولي پايش از گريه در گل بماند