167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • وز گوهر و زر، مخنقه و ياره
    در کرد به دست و بست بر گردن
  • دشت از تو کشيد مفرش وشي
    چرخ از تو خزيد در خز ادکن
  • حاکم به چراغ در بسي از مستي
    از دبه مزگت افگند روغن
  • بي رشوت اگر فرشته اي گردي
    گرد در او نشايدت گشتن
  • مير بر تخت در ايوانش فرود آرد
    چون خردمند و گراميش بود مهمان
  • گر نه مهمان خدائي تو تورا ايزد
    چون نشانده است در اين پر ز چراغ ايوان؟
  • خيل ابليس چو بگرفت خراسان را
    جز به يمگان در نگرفت قرار ايمان
  • جواني شد، او را فراموش کن
    سر ناتواني در آگوش کن
  • خلالوش جويان دين بي هش اند
    تو بي هوش را در خلالوش کن
  • با اهل خويش گوهر دين تو روشن است
    اينجاست مانده در کف بيگانگان نگون
  • در دست زمان سپيد شد زاغت
    کس زاغ سپيد کرد جز جادو؟
  • بنگر که صدف ز قطره باران
    در بحر چگونه مي کند لولو
  • بنشان زسرت خمار و خود منشين
    حيران چو به چنگ باز در تيهو
  • زمانه بسي پند دادت، وليکن
    تو مي در نيابي زبان زمانه
  • در اين ره گذر چند خواهي نشستن؟
    چرا برنخيزي، چه ماندت بهانه؟
  • چو دانش نداري تو، در پارسائي
    به سان لگامي بوي بي دهانه
  • به دانش گراي و در اين روز پيري
    برون افگن از سر خمار شبانه
  • گرگ آمده است گرسنه و دشت پر بره
    افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره
  • بنگر در اين مثال تن خويش را ببين
    گرگ و بره مباش و بترس از مخاطره
  • گر نه بره نه گرگ نه اي، بر در امير
    چوني؟ جواب راست بده بي مناظره
  • فخري مکن بدانکه تو ميده و بره خوري
    يارت به آب در زده يک نان فخفره
  • دو قوصره همي به سفر خواست رفت جانت
    زان بر گرفت سفره در خورد مطهره
  • در خنبره بماند دو دستت ز بهر گوز
    بگذار گوز و دست برآور ز خنبره
  • کار بي دانش مکن چون خر، منه
    در ترازو بارت اندر يک پله
  • دست ازو درکش چو مردان پيش ازانک
    در کشندت زير شر و ولوله
  • در بلخ ايمن اند ز هر شري
    مي خوار و دزد و لوطي و زن باره
  • ناگاه باد دنيا مر دين را
    در چه فگند از سر پرواره
  • اي درها به رشته در آوردم
    روز چهارم از سومين هفته
  • تا گل در کله چون عروس نهان شد
    ابر مشاطه شده است و باد دلاله
  • نيک نگه کن به آفرينش خود در
    تا به گه پيريت ز حال سلاله
  • بر رفتنيم اگرچه در اين گنبد
    بيچاره ايم و بسته و پيخسته
  • مگر کايشان همي بيرون کشندت
    از اين هموار و بي در سخت باره
  • فلک روغن گري گشته است بر ما
    به کار خويش در جلد و خياره
  • ببايد رفتن، آخر چند باشي
    چو متواري در اين خانه ي تواره؟
  • در اين خانه چهارستت مخالف
    کشيده هر يکي بر تو کناره
  • بدين نيکو تن اندر جان زشتت
    چو ريماب است در زرين غضاره
  • به کشت بي گهي ماني که در تو
    نبينم دانه جز کاه و سپاره
  • بر نه به خرت بار که وقت آمده است
    دل در سراي و جاي سپنجي منه
  • زر است علم، عمر بدين زره بده
    در گرم سير برف به زر داده به
  • ديوي است صعب در تن تو آرزو
    جوياي آز و ناز و محال و فره
  • ناکشته تخم هرگز ناورد بر
    اي در کمال فضل تو را يار نه
  • چو ننوازي و ندهي گشت پيدا
    که جز بادي نداري در قنينه
  • با تو روان است روزگار حذر کن
    تا نفريبد در اين رهت بروانه
  • مؤمني و مي خوري، بجز تو نديدم
    در جسد مؤمنانه جان مغانه
  • راه نمايدت سوي روضه رضوان
    گر بروي بر رهي در اين دو ميانه
  • مرگ ستانه است در سراي سپنجي
    بگذري آخر تو زين بلند ستانه
  • چون خانه بيگانه ش آشنا شد
    خو کرد در اين بند و زاولانه
  • گوئي که جوانم، به باغ ها در
    بسيار شود خشک و، تر جوانه
  • در خانه دين چونکه مي نيائي؟
    استاده چه ماندي بر آستانه؟
  • در خانه شدم بي تو من ازيرا
    هاروت تو را هست و مر مرا نه