167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • اين خوان در ايوان چو نمودندت بنديش
    تا کيست سزاوار بدين خانه و اين خوان
  • تاچند در اين گوي بخواهد نگرستن
    اين چرخ بدين چشم فروزنده رخشان؟
  • بسيار در اين بستان هر گونه درخت است
    هم کشته رحمان و هم از کشته شيطان
  • دهقانش يکي فاضل و معروف بزرگ است
    در باغ مشو جز که به دستوري دهقان
  • چون نخل بلند است سپيدار وليکن
    بسيار فزون دارد در بار برين آن
  • هرچند که در قرطه بود هردو به يک جا
    از دامن برتر بود، اي پور، گريبان
  • هرچند که در خانه تو خانه کند موش
    خانه نسپاري تو همي خيره به موشان
  • در خانه تو موش به سوراخ درون است
    او را چه بکار آيد کاشانه و ايوان؟
  • با دختر و داماد و نبيره به جهان در
    ميراث به همسايه دهد هيچ مسلمان؟
  • هر کس که به تابستان در سايه بخسبد
    خوابش نبرد گرسنه شب هاي زمستان
  • آن را که گزيدي تو خدايش نگزيده است
    در خلق، نداني تو به از خالق ديان
  • آني که پديد آمد در باغ شريعت
    از عدل تو آذار و ز احسان تو نيسان
  • اي حجت بنشسته به يمگان و سخنهات
    در جان و دل ناصبيان گشته چو پيکان
  • نيست در اين هر چهارطبع ازين هيچ
    اي شده مفتون به قول هاي فلاطون
  • معدن اين چيزها که نيست در اين جاي
    جز که ز بيرون اين فلک نبود نون
  • گوئي کاين فعل در چهار طبايع
    هست رونده به طبع از انجم و گردون
  • پيشه ورانند پاک و هست در ايشان
    کاهل و بشکول و هست مايه ور و دون
  • در راه عمر خفته نياسايد، اي پسر،
    گر بايدت بپرس ز داناي هندوان
  • جاي درنگ نيست مرنجان در اين رباط
    برجستن درنگ به بيهودگي روان
  • تو در خز و بز به زير طارم
    خويشانت برهنه و پريشان
  • ايشان ز تو جمله بي نيازند
    وز بيم تو مانده در بيابان
  • آتش به مراد توست زنده
    در آهن و سنگ خاره پنهان
  • در آهن و سنگ چون نشسته است
    اين گوهر بي قرار عريان؟
  • جز تو ز هوا همي که سازد
    چندين سخن چو در و مرجان؟
  • بنگر: به خرد چه کرده اي کار
    صد سال در اين فراخ ميدان
  • بي کار چراست عقل در تو
    بر کار هميشه تيز دندان
  • اي آمده زان سراي و مانده
    يک چند در اين سراي مهمان
  • «چون تو بزني بخورد بايدت »
    اين خود مثل است در خراسان
  • تن خورد در اين جهان و او مرد
    بر جان نبود ز مرگ نقصان
  • افتاده به چاه در، چه بايدت
    بر برده به چرخ طاق و ايوان؟
  • چون خيره شود سرت در آن راه
    رهبر نبوي تو بلکه حيران
  • ازين روغن در اين هاون طلب کن
    که بي روغن چراغت نيست روشن
  • وگر چون ترب بي روغن شده ستي
    بخيره ترب در هاون ميفگن
  • نهال آنگه شود در باغ برور
    که برداريش از آن پيشينه معدن
  • اگر خواهي که بوي خوش بيابي
    به مشک سوده در بايد دميدن
  • دل از بيهوده خالي کن خرد را
    به دسته ي سير در خوش نيست سوسن
  • به حکمت شايدت مر خويشتن را
    هم اينجاست در بهشت عدن ديدن
  • چو در پيدا نهاني را ببيني
    بدان کامد سوي تو فضل ذوالمن
  • در اين پيدا نهاني را چو ديدي
    برون رفت اشترت از چشم سوزن
  • چو قصد شعر حجت کرد خواهي
    به فکرت دامن دل در کمر زن
  • گوئي «مکنش لعنت » ديوانه ام که خيره
    شکر نهم طبرزد در موضع تبرزين؟
  • وانگه چهار تن را در باغ خويش بنشاند
    دانا به کار بستان يکسر همه دهاقين
  • خوگي بدو درآمد در پوست ميش پنهان
    بگريخته ز شيران مانده ذليل و مسکين
  • بنگر به چشم عبرت تا خلق را ببيني
    برسان جمع مستان افتاده در مجانين
  • به آتش خرسندي يشکش بسوز
    بر در پرهيزش بر دار کن
  • چون به در خانه زنگي شوي
    روي چو گلنارت چون قار کن
  • نيک خوئي را به ره عمر در
    زير خرد مرکب رهوار کن
  • خوب حصاري بکش از گرد خويش
    خوي نکو را در و ديوار کن
  • علت پوشيده مدار از طبيب
    بر در او خواهش و زنهار کن
  • امروز به آب چشم تو حورا
    در باغ بشست سبزه پيراهن