167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • هيهات سيف تيغ سخن در نيام کن
    يارايت کلام برنگي دگر برآر
  • اي جلوه کرده روي تو خود را در آفتاب
    وي گشته نور روي ترا مظهر آفتاب
  • اي حلقه در تو بهر خانه ماه نو
    وي نايب رخ تو بهر کشور آفتاب
  • تا در قفاي خود مدد از روي تو نديد
    اندر زمين نگشت ضياگستر آفتاب
  • گشته ز شوق روي تو بر دامن فلک
    هر شب بدست صبح گريبان در آفتاب
  • با خاک کوي تو نبود حاجتي بمشک
    با نور روي تو نبود در خور آفتاب
  • چون خط تو نبات نپرورد اگر چه شد
    در بذل روح ناميه را ياور آفتاب
  • از پرتو رخ تو بديدم دهان تو
    ناچار ذره رو بنمايد در آفتاب
  • گفتم دمي بلطف مرا در کنار گير
    اي نوعروس حسن ترا زيور آفتاب
  • اي عود سوز مهر تو دلهاي عاشقان
    از نور مهر تست در آن مجمر آفتاب
  • در ظلمت ار بياد تو رفتي بسوي آب
    بودي دليل موکب اسکندر آفتاب
  • چون دانه يي که هست شجر مضمر اندرو
    در ذرهاي خاک درت مضمر آفتاب
  • گردون که بار حکم تو بر پشت ميکشد
    از مهر طلعتت زده آتش در آفتاب
  • در چشم اعتقاد فلک با وجود تو
    مستصغر آمده مه و مستحقر آفتاب
  • از شرم روي تست که هر شام مي شود
    در روضه فلک چو گل احمر آفتاب
  • آب حيا نداشت که مي رفت هر شبي
    در حوض عين حاميه بي ميزر آفتاب
  • چون سايه درخت بلرزد ز فرط مهر
    بر عاشقان روي تو در محشر آفتاب
  • زهي ز طره تو آفتاب در سايه
    بپيش پرتو روي تو ماه و خور سايه
  • هواي عشق ترا مهر و ماه چون ذره
    درخت لطف ترا هر دو کون در سايه
  • ز تاب و پرتو رويت در آب و خاک کند
    گر آفتاب نباشد همان اثر سايه
  • ز بهر آنکه نهي پاي بر گهر در راه
    چو آفتاب کند خاک را گهر سايه
  • ز پرتو تو چو خورشيد ذره را باشد
    مدام در شب تاريک جلوه گر سايه
  • ز تاب مهر تو در روي ذرهاي حقير
    چو آفتاب کند بعد ازين نظر سايه
  • چو يافت بوي تو در خانهاي درويشان
    دگر نمي رود از خانها بدر سايه
  • تو ساکني و من اندر پي تو سرگردان
    بلي درخت مقيمست و در سفر سايه