167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • تو در مصر عرفان عزيزي شوي
    چو يوسف بتعبير سبع عجاف
  • بتو رو نمايند آن مردمي
    که هستند در صلب امکان نظاف
  • در درون من شوريده چنان کرد اثر
    نظر نرگس مستش که مي اندر هشيار
  • همه با دوست نشين تا همه دارندت دوست
    نيست مردود چو در صحبت گل باشد خار
  • گرچه در صورت خوبست نکويي حاصل
    ورچه بر روي زمين اند نکويان بسيار
  • گر بخواهم هم ازينجا که منم عاشق را
    روي من در ورق گل بنمايد ديدار
  • بتماشاي گلستان رخت آمده ايم
    در اگر وا نکني خار منه بر ديوار
  • گفت اي زاغ زغن شيوه که در وقت سخن
    طوطي طبع تو دارد شکر اندر منقار
  • دامن بخار عشق درآويختست شان
    در وجد از آن چو غنچه گريبان دريده اند
  • آن عاشقان صادق کانفاس گرم خويش
    چون صبح هر سحر بجهان در دميده اند
  • در شوق آن گروه که از اطلس و نسيج
    برخود چو کرم پيله بريشم تنيده اند
  • سرپاي کرده در طلب خاک کوي دوست
    بي بال همچو آب بهر سو دويده اند
  • در سيرو گردشند بجان همچو آسمان
    گرچه بچشم همچو زمين آرميده اند
  • در راحتند خلق از ايشان مدام سيف
    اينان مگر ز رحمت محض آفريده اند
  • اگر چه نبود بينا ز ره برون نرود
    کسي که در عقب ره روان بينا رفت
  • خطاب اني اناالله شنود گوش کليم
    وگرچه در پي آتش بطور سينا رفت
  • عجب مدار که مجنون بخويشتن آيد
    در آن مقام که ناگاه ذکر ليلي رفت
  • درين مصاف خطرناک آن ظفر يابد
    که نفس خيره سرش همچو کشته در پا رفت
  • پرير گفتمت امروز را غنيمت دار
    و گرنه در پي دي کي توان چو فردا رفت
  • چه گردنان را در تنگناي دام طمع
    براي دانه دنيا چو مرغ سرها رفت
  • سوزن گم شده است در ره هجر
    اين تن همچو رشته يکتاهم
  • بدو زلف تو عشق قيدم کرد
    رسن تو فگند در چاهم
  • رخ تو ديد مست شد عقلم
    در همين خانه مات شد شاهم
  • سخنم چون بسمع تو نرسيد
    کز تو همچون سخن در افواهم
  • من نه آن عاشقم که در پي خود
    هم چو سعدي بري باکراهم