نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان ناصر خسرو
به جان و دلم
در
ز فرش کنون
بهشت برين است و باغ ارم
از آن پاکتر نيست کس
در
جهان
که هست او سوي متهم متهم
در
دام به دانه مباش مشغول
دانه ي تو چه چيز است جز مي و جام؟
اميد چه داري که کام يابي؟
در
دام کسي کام يابد اي خام؟
جان وام خداي است
در
تن تو
يک روز ز تو باز خواهد اين وام
بيهوده چه داري طمع
در
اين جاي
آرام؟ که اين نيست جاي آرام
دل را ز جهان بازکش که گيهان
بسيار کشيده است چون تو
در
دام
ناتام
در
اين جايت آوريدند
تا روزي از اين جا برون شوي تام
در
خانه استاد علم و دينت
پيغمبرت استاد و چوب صمصام
داني که محال است اگر بماند
ارواح چنين
در
سراي اجسام
اين حکم
در
اين کارکرد پيداست
با آنکه رسول آمده است و پيغام
گر حاکم حکام را مقري
در
خلق چرائي چو گرگ و ضرغام؟
جهان، خداي جهان را مثل چوبستاني است
که ما به جمله بدين بوستان
در
اشجاريم
به غار سنگين
در
نه، به غار دين اندر
رسول را، ز دل پاک صاحب الغاريم
يکي چون مرغ پرنده وليک پرش انديشه
يکي ماننده گزدم وليکن نيش او
در
فم
آئين اين دو مرغ
در
اين گنبد
پريدن و شتاب همي بينم
در
لشکر زمانه بسي گشتم
پر گرد ازين شده است رياحينم
مجلس به فر دولت او فردا
جز
در
کنار حورا نگزينم
فخرم بس آنکه
در
ره دين حق
بر مذهب امام ميامينم
بر من گذر يکي که به يمگان
در
مشهورتر از آذر برزينم
وين آسيا دوان و درو من نشسته پست
ايدون سپيد سار
در
اين آسيا شدم
وز رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
يک چند با ثنا به
در
پادشا شدم
گفتم مگر که داد بيابم ز ديو دهر
چون بنگريستم ز عنا
در
بلا شدم
از شاه زي فقيه چنان بود رفتنم
کز بيم مور
در
دهن اژدها شدم
فرياد يافتم ز جفا و دهاي ديو
چون
در
حريم قصر امام اللوا شدم
فرعون روزگار زمن کينه جوي گشت
چون من به علم
در
کف موسي عصا شدم
تا مير مؤمنان جهان مرحبام گفت
نزديک مؤمنان ز
در
مرحبا شدم
وز قول يکي چو نيش تيز است
در
جان و، يکي چو نرم مرهم
ناگفته سخن خيوي مرد است
خوش نيست خيو مگر که
در
فم
زي عامه چو خار خوارم ايراک
در
ديده کور عامه خارم
رو تو به قطار خويش ايراک
من با تو شتر نه
در
قطارم
من گر چه تو شاه و پيشگاهي
با قول چو
در
شاهوارم
من خفته به جهل و او همي برد
با ناز گرفته
در
کنارم
در
شور ستانت چنان گمان است
کان ميوه ستان است و باغ خرم
شو دست بدو
در
زن و جدا شو
زين گم ره کاروان و بي شبان رم
در
حشر مکرم بود کسي کو
گشته است به اکرام او مکرم
اين فلکي جان مرا شصت سال
داشت
در
اين زندان چاهي تنم
گر تنم از گلشن دورست من
از دل پر حکمت
در
گلشنم
شصت و دو سال است که بکوبد همي
روز و شبان
در
فلکي هاونم
گرد گر گشت تنم نيست عجب زيراک
از تن پير
در
اين گنبد گردانم
گر به باد تو کنم خرمن خود را باد
نبود فردا جز باد
در
انبانم
چون نترسم که چو جائي بروم ديگر
به بد خويش بياويزم و
در
مانم؟
چند پرسي که «چگوئي تو به ياران
در
؟»
چون نپرسي زهمه امت يکسانم؟
پيش من سرکه منه تا نکني
در
دل
که بخري به دل سرکه سپندانم
از
در
سلطان ننگ است مرا زيراک
من به نيکو سخنان بر سر سرطانم
پيش دنيا نکنم دست همي تا او
نکشد
در
قفص خويش به دستانم
تخته کشتي نوحم به خراسان
در
لاجرم هيچ خطر نيست ز طوفانم
عدل و احسان تو طوق است
در
اين گردن
غرقه عدل تو و بنده احسانم
از
در
مهلت نيند اينها وليک
تو، خدايا، هم کريمي هم حليم
در
حريم خانه پيغمبرت
مر مرا از توست دو جهاني نعيم
صفحه قبل
1
...
2522
2523
2524
2525
2526
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن