167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • و گرت دست قريحت در انشا کوبد
    مدح اين طايفه بگذار و غزل گوباري
  • صورتند اين امرا جمله ز معني خالي
    اوست چون در نگري صورت معني داري
  • چون ازين شيوه سخن طبع تو فصلي پرداخت
    بعد ازين بر در اين باب بزن مسماري
  • در پاي تو فشانم اگر دست رس بود
    اين نازديده جان که چو جان نازنين تويي
  • اي مسندت بلند شده در مقام قرب
    بنگر بزير دست که بالانشين تويي
  • عالم چو خاتمست در انگشت قبض و بسط
    اشيا نفوس خاتم وزيشان نگين تويي
  • هر رطب ويابسي که رقم دارد از وجود
    در خويشتن طلب که کتاب المبين تويي
  • علم ار چه صادقست در اخبار خود چو صبح
    ليک آفتاب مشرق حق اليقين تويي
  • يارم صريح گفت اگر چند اين زمان
    چون عقل در بزرگي ما خرده بين تويي
  • خرمهره وار جوهر دل را که هست فرد
    بر ريسمان مبند که در ثمين تويي
  • وقتست اگر شوي چو زليخا بوصل شاد
    يعقوب وار در غم يوسف حزين تويي
  • چو بر سر خاک کردم خويشتن را
    زمين شد آسمان در زير پايم
  • چنان در حل و عقدم دست مطلق
    که خواهم بندم و خواهم گشايم
  • عزيزم کرد چون مهمان اگر چه
    بخواري داشت بر در چون گدايم
  • ز داروها که در قانون نوشتست
    مجو صحت که چون قرآن شفايم
  • اي که در صورت خوب تو جمال معنيست
    قبله روح از آن روي کنم کان اوليست
  • نفس مأموم دلي دان که امامش عشقست
    گرگ راعيست در آن گله که چوپان موسيست
  • ديده در روضه عقبي بتو روشن نشود
    کوردل را گهر چشم نظر بر دنييست
  • نزد عشاق تو گويست و زدن را شايد
    هرچه در عرصه ميدان علي تابثريست
  • سفر کعبه اگر از طرف شام کنند
    در ره مکه يکي منزل حجاج عليست
  • هرچه در قيد خود آرد دل آزادت را
    بجز از عشق بدو دل ندهي آن تقويست
  • مرد ره را ز پي تازگي عهد الست
    در شب خلوت خود هر نفسي روز بليست
  • در ره عشق اگر پي رو عقل خويشي
    رو که تو چشم نداري و دليلت اعميست
  • رو که در باديه عشق نشيد سخنم
    اي گران بار شتر سير ترا همچو حديست
  • از سر صدق برو پاي طلب در ره نه
    گرچه يابنده جانان کم و جوينده بسيست