نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
توئي واصل
در
اين دور زمانه
تو خواهي بود
در
خود جاودانه
فنا خواهي شدن اينجا تو
در
يار
سر موئي نگنجد هيچ
در
کار
فنا جويم
در
اين تحقيق مردان
چو ديدم
در
جهان توفيق ايشان
فنا
در
شرع عين مرگ آمد
که آن
در
عاقبت کل ترک آمد
نه صورت
در
فنا آمد پديدار
فنا خواهي شدن
در
آخر کار
همه
در
پرده گم ديد و يقين دوست
حقيقت مغز گشته
در
عيان پوست
ز حيرت
در
فنا ديدار ميديد
عيان خويشتن
در
يار ميديد
چنان بد بازگشت پير
در
خويش
که
در
عين عيان ني بس بد و بيش
اگر عشقت
در
اينجا گشت پيدا
شوي
در
ذات يکتائي هويدا
چو پير سالک آندم
در
فنا شد
دمي بيخويش
در
عين لقا شد
توئي پاک و منزه
در
دل من
توئي
در
هر دو عالم حاصل من
کجا شد جمله اشيا
در
نهادم
که من
در
بود تو اينجا فتادم
اگر خواهيم
در
يک طرفه العين
پديد آريم
در
هر ذره کونين
توئي تو، من منم
در
ديده ديد
منم
در
جان جهانها گفت واشنيد
ملايک جمله
در
من راز بينند
که
در
ديدار ما خلوت گزينند
ز وصف خويش دائم
در
حضورم
که
در
ظلمات تنهائيت نورم
ز ديد خويش دائم
در
جلالم
ز نور خوش قائم
در
وصالم
مه و خورشيد دائم
در
سجودم
که ايشانند
در
نور نمودم
اناالحق گفت و شد قربان
در
اينراه
يکي ديدار جان باشد
در
اينراه
خدا شد
در
خدا داني يقين ديد
در
اينجا اولين و آخرين ديد
خدا شد
در
خدا زالله دم زد
در
اعيان خدائي او قدم زد
هر آن کو راز بين باشد
در
اينکار
شود
در
عاقبت اندر سردار
حقيقت چيست جز يکتا شدن زود
چو
در
در
بحر يکتائي شدن زود
در
اينچاه بلا پختي بصد درد
که همچون ديگ اينجا گاه
در
خورد
هر آنکوجان دهد
در
عشق جانان
بماند جاودان
در
دوست پنهان
چو حل خواهي شدن بشتاب
در
خود
نظر کن
در
شريعت نيک يا بد
طلب کن عاقبت
در
خويشتن تو
تو منگر
در
نمود جان و تن تو
تنت
در
چار ميخ جاهلي باز
دلت
در
عين جهل وکاهلي باز
در
اين محنت سرا
در
محنتي چون
فتادي ور نخواهي رفت بيرون
ز خاموشي شوي واصل
در
اسرار
ببيني
در
ميانه عين ديدار
در
اين دريا بسي کشتي براندم
ب آخر رخت
در
دريا فشاندم
در
اين درياي پر
در
الهي
اسيرانند از مه تا بماهي
در
اين دريا کز او عالم گرفتست
همه موجش دمادم
در
گرفتست
در
اين دريا مرا شد آرزوئي
که
در
قعرش زنم من هاي و هوئي
در
اين کشتي صورت مانده ام من
بسي
در
بحر کشتي رانده ام من
تو
در
بحر فنائي جوهري جوي
که جوهر کس کجا ديدست
در
جوي
تو
در
بحر فنائي چون شوي کل
ز الا الله
در
الا شوي کل
که وقتي
در
ره چين بود مردي
که
در
درياسفر بسيار کردي
بغايت
در
لطافت دل ربودي
که چون او
در
همه عالم نبودي
طلب کن نيکنامي بقا تو
چرا
در
بحر باشي
در
فنا تو
چو ايشان طالبانند از زر و سيم
فتاده اينچنين
در
خوف و
در
بيم
در
اين دريا پسر بسيار رفتم
در
اين کشتي به شب بسيار خفتم
نهد گر جان بابا
در
دل و جان
در
اين بحر حقيقت رازها دان
تو داري معرفت
در
جوهر خويش
توئي
در
عشق خود هم رهبر خوش
بسي اينجا
در
خوف و رجايند
ز حيرت مي ندانند
در
کجايند
شمار بحر
در
کشتي من بين
که
در
عين گلم درياي من بين
در
اين دريا پدر جسمست کشتي
نظر کن
در
نمود او بکشتي
دراين دريا که اينجا بود جان است
در
و جوهر
در
اينجا رايگان است
در
اول آنچنان ميديد گويا
که ديد ديد او
در
عشق جويا
زحد شرع پا بيرون نهادي
تو
در
پيشم
در
اين چندي بزادي
صفحه قبل
1
...
250
251
252
253
254
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن