167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • رستخيزي ز جان برانگيزيم
    غلغلي در همه جهان فکنيم
  • بر فروزيم آتشي ز درون
    شورشي در جهانيان فکنيم
  • پرتو آفتاب سر قدم
    در سر اين حدوث تابان کو؟
  • گوهر «کل من عليها فان »
    در کف آشناي بحر بقاست
  • در طرب خانه وصال قدم
    هر زمانت سرور ديگر باد
  • خاطر دوستانت غمگين است
    تا تو در خانه شاد ننشستي
  • در زلف و رخ او بين،گبري و مسلماني
  • عشاقنامه عراقي

  • خلق در دست قدرت او بود
    قدرتش دستبرد صنع نمود
  • آفريننده زمان و مکان
    در جهات طبايع و ارکان
  • مبدا امر جوهر انسان
    قابل علم کرد در پي آن
  • آفتابي چنين، که مي تابد
    چشم خفاش در نمي يابد
  • عرش در جنب قدرتش موري
    عقل نزديک وحدتش دوري
  • شرعش از علم گستريد فنون
    در نواحي چرخ بوقلمون
  • صد هزاران دريچه از رضوان
    مفتتح در مضاجع ايشان
  • گشت حاصل ز فيض رباني
    در وجودم جنين روحاني
  • در مهاد هواش پيوسته
    به قماط هوس فرو بسته
  • هيچ چشمي نديده در خوابش
    رخ نديد آفتاب و مهتابش
  • ساکن حجره امانت بود
    در پس پرده صيانت بود
  • منزل او شريف جايي بود
    زانکه در کوي آشنايي بود
  • علم علم با نهايت عقل
    رايت اوست در ولايت عقل
  • نيز گويند کو وزيرش بود
    در قضاياي ناگزيرش بود
  • بندگانت پرند، حر بطلب
    هست دريا بر تو، در بطلب
  • نگشادند در سراي وجود
    دري از عالم صفا عشاق
  • در بيابان عشق ره نبرد
    خانه پرورد «لايجوز» و «يجوز»
  • فکر عالم نماي معني خوان
    در دماغ خيال سرگردان
  • اي ملامت کنان بي حاصل
    سعي کمتر کنيد در باطل
  • دل ديوانه در سر زلفش
    کي به زنجيرها شود عاقل؟
  • هرکه يک بار در همه عمرش
    التفاتي کند، شود مقبل
  • حال بيچارگان باديه را
    برساني بيار در محمل
  • شعر، در عالمي که مردانند
    بازي کودکان همي خوانند
  • در مقامات عاشقان مست آي
    ورنه بنشين و خويشتن مستاي
  • شاهبازان در قفس مانده
    پيش بينان بازپس مانده
  • همچو پروانه ز اشتياق رخش
    خويشتن را فگنده در آتش
  • در کلام خداي مي خواني
    که: «عليک محبت مني »
  • زان مجازش حقيقي بنمود
    قفل غم از در دلش بگشود
  • هرکه با عشق در نياميزد
    زين ميانه به پاي برخيزد
  • از صفاهاي عشق روحاني
    بي خبر در جهان، چو حيواني
  • هر لطافت، که در جمال افزود
    اثر عشق پاکبازان بود
  • ساعتي همچو آرزومندان
    ز اشتياق حبيب در ميدان
  • عاشق مستمند بيچاره
    بود در کوه و دشت آواره
  • در بيابان عشق سرگردان
    همچو مجنون مشوش و عريان
  • آهويي ديد کشته، بخروشيد
    پوست برکند ازو و در پوشيد
  • شاهزاده، چو در رسيد از راه
    کرد گرد شکارگاه نگاه
  • ذره چون آفتاب را بيند
    در هوايش ز رقص ننشيند
  • در دلم نه حلاوت مستي
    تا شود نيستي من هستي
  • در بيابان عشق تو دل ما
    «صار حيران مشرق الاشراق »
  • حسنت آوازه در جهان افکند
    هردلي، کان شنيد، جان افکند
  • در دمش چون او بپرسيدند
    ميل شطرنج باختن ديدند
  • تا در گنج ذات بنمايد
    به کليد صفات بگشايد
  • چون سرماست خاک سودايت
    فرصتي، تا نهيم در پايت
  • پيش قصري رسيد و در نگريد
    صورت دختر اتابک ديد
  • در تو مردم ارادت افزايند
    به تبرک به خدمتت آيند
  • رقتي در ميانه پيدا شد
    اثر عشق او هويدا شد
  • عشق رويش همي کند پيوست
    حلقه در گوش عاشقان الست
  • واله حسن خوبرويان بود
    در ره عشق دوست جويان بود
  • نامه دوست زير پر دارد
    در هواي دلم کبوتر عشق
  • عذر دارد هرآنکه باريکي
    در نيابد ميان تاريکي
  • در کمندش چنان گرفتارم
    که خلاصي طمع نمي دارم
  • ديوان فرخي سيستاني

  • تا بدريا رسيد باد سخاش
    در شکستست زايش دريا
  • زانکه همرنگ روي دشمن اوست
    ننهد در خزانه هيچ ذهب
  • در جهان سخت تر ز آتش عشق
    خشم فرزند سيدالوزراست
  • کارهاي جهان بکام تو گشت
    گفتگوي تو در جهان افتاد
  • مرا زينگونه فکرتهاست بسيار
    اگر داني سخنهاگو ازين در
  • بصورتگري دست بردي زماني
    چو در بتگري گوي بردي آزر
  • در جهان خدمت امير منست
    خدمتي کان دهد بزرگي بر
  • آسمان خواهدي که بر در او
    يابدي جان کهترين چاکر
  • تو بدين در مدام خدمت کن
    تا رسانم ترا بخدمتگر
  • کريمي به اخلاقش اندر مرکب
    بزرگي بدرگاه او در مجاور
  • تاهمي يابد در دولت شاه
    بر بد انديش فرومايه ظفر
  • خسروا خوبتر ز صورت تو
    صورتي نيست در همه ارتنگ
  • جاودان شاد بادو در همه وقت
    ناصرش ذوالجلال و الاکرام
  • در زمان سوي توفرستادي
    رخش بازين خسروي و ستام
  • تا چو اندر ميان مذهب ها
    اختلافست در ميان کلام
  • دولت او در ولايت کارساز
    هيبت او بر رعيت پاسبان
  • جانهاي جهانيان بسته ست
    در بقا و سلامت سلطان
  • گفتگويست در ميان سپاه
    زوگه و بيگه، آشکار و نهان
  • از خداوند خسروان در خواه
    تافرستد ترا به ترکستان
  • در جواني بزرگنامي يافت
    وين عجايب بود ز مرد جوان
  • گويي گنهکاريست کو راهمي
    در پيش خواجه گفت بايد سخن
  • سپه برده اندردل کافرستان
    خطر کرده در روزگار جواني
  • در شادماني گشاده ست بر تو
    که مدحتگر پادشاه جهاني
  • همي تابود در سراي بزرگان
    چو سيمين بتان لعبتان سرايي
  • ديدگانم ابر درافشان شده ست
    زآرزوي لفظ در افشان دوست
  • ديوان فروغي بسطامي

  • بالاي خوشت بلاي جان است
    وقتي که نباشدم در آغوش
  • آسايش جان اهل دل را
    در کشمکش عذاب ديدم
  • تا در کفم آستين ساقيست
    فرش است فلک بر آستانم
  • ديدم ز محبتش فروغي
    چيزي که نبود در گمانم
  • خاک روب در سراي مغان
    خاکسار بتان کج کلهيم
  • ناله تاثيري ندارد در دلت
    يعني از درد محبت غافلي
  • بر درش داني فروغي چيستم
    پادشاهي در لباس سائلي
  • ديوان قاآني

  • گر خدمتي امير بفرمايدت بري
    در نزد اولياي خديو مظفرا
  • آب تيغت آتش کين برفروزد
    بادوش در جان خصم خاکسارت
  • ملکي هست در لباس بشر
    کاين خلايق نه لايق بشرست
  • سايه جز پيروي گزيرش نيست
    هر کجا کافتاب در گذرست
  • آنانکه سفر کنند در دريا
    گويند به بحر کوه بسيارست
  • هر کرا ايزد اختيارکند
    در دو گيتيش بختيار کند
  • در مذاق عدو مهابت او
    شهد را زهر ناگوار کند
  • در صف کينه خنجرت کاري
    با تن خصم نابکار کند
  • آنکه در چشم فتنه انصافش
    اثر برگ کوکنار کند
  • خسروا به که در محامد تو
    فکر قاآني اختصار کند