167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • به درياي دين اندرون اي برادر
    قران است در ثمين محمد
  • محمد بدان داد گنج و دفينش
    که او بود در خور قرين محمد
  • چنين ياسمين و گل اندر دو عالم
    کجا رست جز در زمين محمد؟
  • چو هرون ز موسي علي بود در دين
    هم انباز و هم هم نشين محمد
  • حجتان دست رحمان آن امام روزگار
    دست اگر خواهند در تاويل بر کيوان کنند
  • جمله حيرانند امت بر ره ايشان مرو
    ورنه همچون خويشتن در دين تو را حيران کنند
  • در اين مقام اگر مي مقام بايد کرد
    بکار خويش نکوتر قيام بايد کرد
  • اگر سلامت خواهي ز جهل بر در عقل
    سلام بايد کرد و مقام بايد کرد
  • که «چند خسپيد اي بيهشان چو وقت آمد
    که تيغ جهل همي در نيام بايد کرد»
  • گل سوار آيد بر مرکب و، ياقوتين
    لاله در پيشش چون غاشيه دار آيد
  • ور همي گوئي من نيز مسلمانم
    مر تو را با من در دين چه فخار آيد؟
  • دين سرائي است برآورده پيغمبر
    تا همه خلق بدو در به قرار آيد
  • ز بيدادي سمر گشته است ضحاک
    که گويند اوست در بند دماوند
  • کرا در آستين مردار باشد
    کجا يابد رهايش مغزش از گند؟
  • نماند نور روز از خلق پنهان
    اگر تو درکشي سر در قزاگند
  • بکن زاد سفر، زين ياوه گشتن
    در اين جاي سپنجي تا کي و چند؟
  • شوره است سفيه و سفله، در شوره
    هشيار هگرز تخم کي کارد؟
  • وز شوي نهان به غدر و مکاري
    در جام شراب زهر بگسارد
  • ديو است جهان که زهر قاتل را
    در نوش به مکر مي بياچارد
  • آن را که به سرش در خرد باشد
    با ديو نشست و خفت چون يارد؟
  • از اين بند و زندان به ناچار و چار
    همان کش در آورد بيرون برد
  • درخت پشيماني از دينه روز
    در امروز بايد که مان بردهد
  • جهان به آستي اندر نهفته دارد زهر
    اگرچه پيش تو در دست ها شکر دارد
  • چو بر گذشت در اين خانه صد هزار بدو
    مقر خويش نداردش، ره گذر دارد
  • به چشم سر نتواندش ديد مرد خرد
    به چشم دل نگرد در جهان، اگر دارد
  • ستم رسيده تر از تو نديد کس دگري
    که در تنت دو ستمگار مستقر دارد
  • به زير چرخ قمر در قرار مي نکند
    قرارگاه مگر برتر از قمر دارد
  • ضعيف مرد گمان برد کو همي گويد
    «خداي ما به جهان در زن و پسر دارد»
  • جانت نمانده است جز به داد در اين بند
    داد خداوند را مدار به بيداد
  • نيزه کژ در ميان کالبد تنگ
    جز ز پي راستي نماند و نيفتاد
  • جان و خرد رونده بر اين چرخ اخضرند
    يا هردوان نهفته در اين گوي اغبرند؟
  • ور در جهان نيند علي حال غايبند
    ور غايبند بر تن ما چونکه حاضرند؟
  • بي بال در نشيمن سفلي گشاده پر
    بي پر بر آشيانه علوي همي پرند
  • در گنج خانه ازل و مخزن ابد
    هر دو نه جوهرند ولي نام جوهرند
  • در عالم دوم که بود کارگاهشان
    ويران کنندگان بنا و بناگرند
  • در پيش هر دو هر دو دکان دار آسمان
    استاده هر چه دير فروشد همي خرند
  • بالاي مدرج ملکوت اند در صفات
    چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند
  • جز آدمي نزاد ز آدم در اين جهان
    وينها از آدم اند چرا جملگي خرند؟
  • وينها که خفته اند در اين خاک سالها
    از يک نشستن پدرانند و مادرند
  • کاه داري ياخته بر روي آب
    زهر داري ساخته در زير قند
  • کز بدي ها خود بپيچد بد کنش
    اين نبشته ستند در استا و زند
  • گر نکرده ستم گناهي پيش ازين
    چون فگندندم در اين زندان و بند
  • برهمندي را به دل در جاي کن
    سود کي داردت شخص برهمند
  • بر در طاعت ببايدت ايستاد
    گر همي ز ايزد بترسي چون پلند
  • چون خصم سر کيسه رشوت بگشايد
    در وقت شما بند شريعت بگشائيد
  • اندر طلب حکم و قضا بر در سلطان
    مانند عصا مانده شب و روز به پائيد
  • با جهل شما در خور نعليد به سر بر
    نه درخور نعلي که بپوشيد و بيائيد
  • ميمون چو هماي است بر افلاک و شما باز
    چون جغد به ويرانه در اعداي همائيد
  • ابليس رها يابد از اغلال گر ايدونک
    در حشر شما ز آتش سوزنده رهائيد
  • داناست کسي که رو از اين جادو
    در پرده دين حق بپوشاند