167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • صندوقچه عدل تو مانده است به طرطوس
    دستارچه جور تو در پيش کنار است
  • بنگر که به چشمت شکم مادر، پورا،
    امروز در اين عالم چون ناخوش و خوار است
  • اينجا بنماني چو در آنجاي نماندي
    تقدير قياسيت بدينجاي به کار است
  • نيک و بد و آنچه صواب و خطاست
    اين همه در يکدگر از کرد ماست
  • اين بد چون آمد و آن نيک چون؟
    عيب در اين کار، چه گوئي، کراست؟
  • آنکه تو را خاک ز کردار او
    بر تن تو جامه و در تن غذاست
  • پس به طريق تو خداي جهان
    بي شک در ماش و جو و لوبياست
  • در ره دين جامه طاعت بپوش
    طاعت خوش نعمت و نيکو رداست
  • سخن در ره دين خردمند را
    سوي سعد رهبرتر از مشتري است
  • نباشد کسي تشنه و گرسنه
    درو، کاين سخن در خور ظاهري است
  • تو را جان در اين گنبد آبگون
    يکي کار کن رفتني لشکري است
  • بيلفنج ملک سکندر کنون
    که جانت در اين سد اسکندري است
  • چون تو ز جهان يافتي بقا را
    چون کز تو جهان در خور ثنا نيست؟
  • من روز قضا مر تو را هم امروز
    بنمايم اگر در دلت عما نيست
  • وان را که بر آخر ده اسپ تازي است
    در پاي برادرش لالکا نيست
  • گر بر دل تو عقل پادشاه است
    مهتر ز تو در خلق پادشا نيست
  • بر جامه سخنهاش جز معني آستر نيست
    چون پندهاش پندي جز در قران مگر نيست
  • چون در جهان نگه نکني چون است؟
    کز گشت چرخ دشت چو گردون است
  • در باغ و راغ مفرش زنگاري
    پر نقش زعفران و طبر خون است
  • با چرخ پر ستاره نگه کن چون
    پر لاله سبزه در خور و مقرون است
  • نه خار در خور طبق و نحل است
    نه گل سزاي آتش و کانون است
  • نه در بهشت خلد شود کافر
    کان جايگاه مؤمن ميمون است
  • بنديش از اين ثواب و عقاب اکنون
    کاين در خرد برابر و موزون است
  • در خانه رسول چو ماه نو
    تاويل روز روز برافزون است
  • دل را به دين بپوش که دين دل را
    در خورد بام و ساخته پرهون است
  • تاويل حق در شب ترسائي
    شمع و چراغ عيسي و شمعون است
  • هر که نداند که کدام است مرد
    همچو ستوران ز در رحمت است
  • مرد سخن يافته را در سخن
    حملت و هم حميت و هم قوت است
  • پيش خردمند در اين حربگاه
    بي خردان را همه تن عورت است
  • کوکب علم آخر سر بر کند
    گرچه کنون تيره و در رجعت است
  • گر به هر انگشت چراغي کند
    هيچ مبر ظن که نه در ظلمت است
  • عقل در دست اين نفايه گروه
    چون نکو بنگري گرفتار است
  • عقل نيکي پذير اگر در تو
    بد شود بر تو زين سخن عار است
  • داد کن کز ستم به رنج رسي
    در جهان اين سخن پديدار است
  • صاحب الغار خويش دين را دان
    که تنت غار و جانت در غار است
  • به دل پاک برنويس اين شعر
    که به پاکي چو در شهوار است
  • آفاق و جهان زير اوست و او خود
    بيرون ز جهان ني، نه در جهان است
  • وان مطرب سلطان بدين سخن ها
    در شهر نکوحال و بافلان است
  • بس سخت متازيد اي سواران
    گر در کفتان از خرد عنان است
  • ازيرا که همچون گيا در جهان
    رونده است همواره بيشي و کاست
  • جهان گر يکي گوز نيکو شود
    بدان گوز در مغز مردم سزاست
  • فنامان به دندان مرگ اندر است
    به دندان ما در گيا را فناست
  • وليکن چو زنده است در ما گيا
    پس از مرگ ما را اميد بقاست
  • به يک دانه گندم در، اي هوشيار،
    مسيحيت بسيار و بي منتهاست
  • درختان نيکيش را بر بدي است
    به زير سر نعمتش در بلاست
  • در رستگاري به پرهيز جوي
    که پرهيز بهتر ز ملک سباست
  • سوي شعر حجت گراي، اي پسر،
    اگر هيچ در خاطر تو ضياست
  • از درخت باردارش باز نشناسي ز دور
    چون فراز آئي بدو در زير برگش بار نيست
  • همچنان در قهر جباران به تيغ ذوالفقار
    هيچ کس انباز و يار حيدر کرار نيست
  • عروة الوثقي حقيقت عهد فرزندان توست
    شيفته است آن کس که او در عهدشان بستار نيست