نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
در
مي رسدت طبق طبق حلواها
آنجا نه دکان پديد و نه حلوائي
چون شب بر من زنان و گويان آئي
در
نيم شبي صبح طرب بنمائي
مه را لب لعل شکرافشان ز کجاست
در
سرو کجاست جنبش روحاني
يا قند نهي
در
دو لب رنجوري
يا جفت شود مخنثي با حوري
خود را چو دمي ز يار محرم يابي
در
عمر نصيب خويش آن دم يابي
دل
در
گل رخسار تو مي نالد زار
بر آينه دلم تو آهي نکني
در
باديه عشق تو کردم سفري
تا بو که بيايم ز وصالت خبري
در
هر منزل که مي نهادم قدمي
افکنده تني ديدم و افتاده سري
در
بي خبري خبر نبودي چه بدي
و انديشه خير و شر نبودي چه بدي
در
سينه منم حريف و انباز کسي
سرمستم کي نهان کنم راز کسي
در
خاک اگر رفت تن بيجاني
جان بر فلک افرازد و شاذرواني
در
خاک بنفشه اي بپاييد و برست
چون برندهد سرو چنان بستاني
حيران گردد عدم که هرگز جائي
در
هر دو جهان نيست چنين شيدائي
در
روزه چو از طبع دمي پاک شوي
اندر پي پاکان تو بر افلاک شوي
در
زهد اگر موسي و هارون آئي
وانگاه چو جبرئيل بيرون آئي
از صورت زهد خود چه مقصود ترا
در
سيرت اگر يزيد و قارون آئي
در
زير غزل ها و نفير و زاري
درديست مرا ز چهره هاي ناري
در
قالب عاشقان بي جان گشته
انصاف بداديم زهي جان که توئي
در
عشق هر آن که برگزيند چيزي
از نفس هوس بر او نشيند چيزي
عشق آينه است هرکه
در
وي بيند
جز ذات و صفات خود نبيند چيزي
در
هر دو جهان دلبر و يارم تو بسي
زيرا که به هر غميم فرياد رسي
تو نيستي و بلاي تو
در
ره تو
آنست که خويش هست مي پنداري
افسوس که
در
دفتر ما دست خدا
آن را روزي نبشت اين را روزي
دي عاقل و هشيار شدم
در
کاري
برهم زدم دوش مر مرا عياري
گفتم بگشاي
در
که من مست نيم
گفتا که برو چنانکه هستي هستي
هر کودک را گر از جفا ترسانند
من پير شدم
در
اين مرا مي گوئي
خفتند حريفان همه چاره ات اينست
کاندر مي لعل و
در
سر خود پيچي
روح يحيي اگر نه باقي بودي
در
خون سر او سه ماه کي گرديدي
عشق آن باشد که چون درآئي به سماع
جان
در
بازي وز دو جهان برخيزي
در
عربده نفس رکيکي تو هنوز
بيهوده حديث سر سلطان چکني
گر آنکه امين و محرم اين رازي
در
بازي بيدلان مکن طنازي
گر تو نکني سلام ما را
در
پي
چون جمله نشاطي و سلامي چون مي
گر صيد خدا شوي ز غم رسته شوي
ور
در
صفت خويش روي بسته شوي
گر عاشق زار روي تو نيستمي
چندان به
در
سراي تو نه ايستمي
گر غيرت نخوت نه
در
ايام بدي
هر فرعوني موسي عمران بودي
گر نقل و کباب و باده ناب خوري
ميدان که به خواب
در
، همي آب خوري
چون برخيزي ز خواب باشي تشنه
سودت ندهد آب که
در
خواب خوري
اي دل مبر اميد که
در
روضه جان
خرما دهي، ار نيز درخت بيدي
گفتم که دلا تو
در
بلا افتادي
گفتا که خوشم تو به کجا افتادي
گفتم که دماغ دوا بايد، گفت
ديوانه توئي که
در
دوا افتادي
پس گفتم دل چرا ز پستي برمد
گفتا زانرو که
در
درين دربستي
گوهر چه بود به بحر او جز سنگي
گردون چه بود بر
در
او سرهنگي
مادام که
در
راه هوا و هوسي
از کعبه وصل هردمي باز پسي
در
باديه طلب چو جهدي بنماي
باشد که به کعبه وصالش برسي
آن وسوسه اي را که ز لاحول دميد
در
کشتي ما دلبر وصف زن کردي
مائيم
در
اين زمان زمين پيمائي
بگذاشته هر شهر به شهر آرائي
چون کشتي ياوه گشته
در
دريائي
هر روز به منزلي و هرشب جائي
مائيم و هواي روي شاهنشاهي
در
آب حيات عشق او چون ماهي
مي ترسيدم که گم شوم
در
ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردي
من خشک لب ار با تو دم تر زدمي
در
عشق تو عالمي به هم برزدمي
صفحه قبل
1
...
2511
2512
2513
2514
2515
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن