نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
زان ميترسم که بدرگ و بدرائي
در
مغز تو افکند دگر سودائي
من
در
هوس تو ميپزم حلوائي
حلوا بنگر به صورت سودائي
اي خواجه چرا بي پر و بالم کردي
بر بوي ثواب
در
وبالم کردي
از تو بره تو جو ندزديدم من
از بهر چه جرم
در
جوالم کردي
ديدم که
در
آتشي و بگذاشتمت
تا پخته و تا زيرک و استاد شوي
بر رهگذرت دام نهاده است ابليس
بدکار مباش زانکه
در
دام شوي
اي دام هزار فتنه و طراري
يارب تو چه فتنه ها که
در
سر داري
اي آب حيات اگر جهان سنگ شود
والله که چون آسياش
در
چرخ آري
اي
در
دل من نشسته بگشاده دري
جز تو دگري نجويم و کو دگري
اي
در
دل هر کسي ز مهرت تابي
وي از تو تضرعي بهر محرابي
اينک
در
او دست به دريوزه برآر
درويش ز دريوزه ندارد عاري
اي دل چو وصال يار ديدي حالي
در
پاي غمش بمير تا کي نالي
اي دوست بهر سخن
در
جنگ زني
صد تير جفا بر من دلتنگ زني
در
چشم تو من مسم دگر کس زر سرخ
فردا بنمايمت چو بر سنگ زني
زان ميترسم
در
جفا باز کني
مکر انديشي بهانه آغاز کني
اي کاش که من بدانمي کيستمي
در
دايره حيات با چيستمي
گر پنبه غفلتم نبودي
در
گوش
بر خود به هزار ديده بگريستمي
يا
در
رخ معشوق نهان مي خندي
چيزيت بدو ماند از آن مي خندي
اي نرگس بي چشم و دهن حيراني
در
روي عروسان چمن حيراني
ني
در
غلطم تو با عروسان چمن
ز انديشه پوشيده من حيراني
بر چرخ برآي ماه را گوش بمال
در
باغ درآ که سرو پيراسته اي
اي آنکه به لطف دلستان همه اي
در
باغ طرب سرو روان همه اي
در
ظاهر و باطن تو چون مينگرم
کس را نئي اي نگار و آن همه اي
اي آنکه تو جان بنده را جان شده اي
در
ظلمت کفر شمع ايمان شده اي
اي آنکه مرا به لطف بنواخته اي
در
دفع کنون بهانه اي ساخته اي
دشمن چو شنيده مي نگنجد از شوق
در
پوست که دل ز دوست برداشته اي
رو صومعه ساز همچو زر
در
کوره
از کوره اگر برون شدي افسردي
با قلاشان چو رد نهادي پائي
در
عشق چو پخت جان تو سودائي
تو مي خندي بهانه اي يافته اي
در
خانه خود دام و دغل باخته اي
اي چشم فراز کرده چون مظلومان
در
حيله و مکر موي بشکافته اي
امروز مرا خنده فرو مي گيرد
تا
در
دهنم چه خنده ها کاشته اي
در
باغ درآب با گل اگر خار نه اي
پيش آر موافقت گر اغيار نه اي
در
بند همه مباش، تو خود همه باش
آن دم داري که سخره اي دمدمه اي
با نااهلان اگر چو جاني باشي
ما را چه زيان تو
در
زياني باشي
پران باشي چو
در
صف ياراني
پري باشي سقط چو بي ايشاني
برخيز و به نزد آن نکونام درآي
در
صحبت آن يار دلارام درآي
در
بي خبري گوي ز ميدان بردي
از بي خبريها خبرت بايستي
در
آب تو کوست چون شراب نابي
مي نالم و مي گردم چون دولابي
شيري و منم شکار
در
پنجه تو
دل خوردئي و قصد جگر مي داري
اين نکته رمز اگر بداني داني
هر چيزي که
در
جستن آني آني
تا
در
غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوي نيست به هستي نرسي
تقصير نکرد عشق
در
خماري
تقصير مکن تو ساقي از دلداري
تو آب نئي خاک نئي تو دگري
بيرون ز جهان آب و گل
در
سفري
در
دست و تن تو کاله پنهان کرده است
اي شحنه چراش زو نمي رنجاني
تا آب ز نا و آسيا مي ريزد
مي گردد سنگ و مي زخد
در
پستي
در
باغ وصالت چو همه گل بينم
سرگشته بهر خار شوم ني ني ني
جان
در
ره ما بباز اگر مرد دلي
ورني سر خويش گير کز ما بحلي
اين ملک کسي نيافت از تنگ دلي
حق مي طلبي و مانده
در
آب و گلي
گه با هاروت ساحر اندر چاهي
گه
در
دل زهره پاسبان ماهي
کشتي سخن
در
آب چندان راندي
ني تخته بماند ني تو و ني کشتي
صفحه قبل
1
...
2510
2511
2512
2513
2514
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن