نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
هشدار که مي روند هر سو غولان
با دانه و دام
در
شکار گوران
يارب چه دلست اين و چه خو دارد اين
در
جستن او چه جستجو دارد اين
عمريست که آفتاب و مه ميگردند
روزان و شبان
در
آرزوي شب تو
اي پرده پندار پسنديده تو
وي وهم خودي
در
دل شوريده تو
هيچي تو و هيچ را چنين گوهر
به زين نتوان نهاد
در
ديده تو
صد قرن گذشت و آسمان نيزد نديد
در
گردش روزگار ماننده تو
اي
در
دل من ميل و تمنا همه تو
واندر سر من مايه سودا همه تو
هرچند بروي کار
در
مينگرم
امروز همه توئي و فردا همه تو
اي ماه چو ابر بس گرستم بي تو
در
مه به نشاط ننگريستم بي تو
بي آينه روي خويش نتوان ديدن
در
ياد نگر که اوست آئينه تو
چندان نمک است
در
تو داني پي چيست
از بهر ستيزه جگرخواره تو
در
چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو
جان چاکر آن کسي که شد چاکر تو
انگشت گزان درآمدم از
در
تو
انگشت زنان برون شدم از بر تو
در
کوي خيال خود چه ميپوئي تو
وين ديده به خون دل چه ميشوئي تو
درها همه بسته اند الا
در
تو
تا ره نبرد غريب الا بر تو
اي
در
کرم و عزت و نورافشاني
خورشيد و مه و ستاره ها چاکر تو
آن
در
سر زلف تو چرا آويزد
وين بر کف پاي تو جرا مالدرو
صد داد همي رسد ز بيدادي تو
در
وهم چگونه آورم شادي تو
گر هيچ مرا
در
دل تو جاست بگو
گر هست بگو نيست بگو راست بگو
ولله که سماء و هرچه
در
کل سما است
يا بند نصيب هرچه ميبايد از او
ني هرکه کند رقص و جهد بالا او
در
فقر بود گزيده و والا او
هرچند
در
اين هوس بسي باشي تو
بيقدر تو همچون مگسي باشي تو
آمد بر من خيال جانان ز پگه
در
کف قدح باده که بستان ز پگه
ما
در
ره عشق چست و چالاک شويم
ور زانکه خري لنگ شود ما را چه
بي عشق مباش تا نباشي مرده
در
عشق بمير تا بماني زنده
بر يکدگر اين زيادتي جستن چيست
آخر ز
در
يکي سرائيم همه
در
خدمت تو چو سايه من پيش روم
تو شيري و من سياه گوشم اي شاه
در
عشق خلاصه جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
گنجيست نهانه
در
زمين پوشيده
از ملت کفر و اهل دين پوشيده
در
دريائي که پا و سر پيدا نيست
جان رفته و تن بر سر آب افتاده
ماهي که ز خورشيد اگر برگردد
در
حال شود همچو شب تيره سياه
ظاهرها شان به اوليا ماند ليک
در
باطنشان بوي مسلماني نه
هر چند
در
اين پرده اسيريد همه
زين پرده برون رويد اميريد همه
من
در
تو گريزان شدم از فتنه خويش
من آن توام مرا به من باز مده
مي رفت و همي گفت زهي سودائي
دولت بدر آمده است و
در
نگشائي
آن چيز که هست
در
سبد ميداني
از سر سبد تا بابد ميداني
در
ساغر ما ز هر تغافل تا چند
تلخيش نماند بسکه شورش کردي
آن روز که ديوانه سر و سودائي
در
سلسله دولتيان مي آئي
آن ميوه توئي که نادر ايامي
بتوان خوردن هزار من
در
خامي
من
در
غم تو دامن دل چاک زدم
وانگاه مرا بآستين مي پرسي
در
مرغ و قفس خيره چرا ميماني
بشکن قفس اي مرغ کز آن مرغاني
داني که نداري به جهان گنجايي
در
غيب بچفسيدي و بيرون نايي
اي آنکه ز حال بندگان ميداني
چشمي و چراغ
در
شب ظلماني
اي آنکه مرا بسته صد دام کني
گوئي که برو
در
شب و پيغام کني
اي جان غريب
در
جهان ميسازي
روزي دو فتاد مرغزي بارازي
تو مردم ديده اي نه آويزه گوش
از گوش بديده آ که
در
ديده نهي
چشمم به تو روشنست همچون خورشيد
هم
در
تو گريزم که توام شاد کني
عشق آب حيات آمد و منکر چو خري
اي خر تو
در
آب درنميزي چکني
اي بر سر ره نشسته ره مي طلبي
در
خرمن مه فتاده مه مي طلبي
در
چاه زنخدان چنين يوسف حسن
خود دلو توئي يوسف و چه مي طلبي
صفحه قبل
1
...
2509
2510
2511
2512
2513
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن